سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم
.من بچه بودم...اونم بچه بود
.سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟
...گفتم: دوست دوست

گفت: تا کجا؟
!گفتم: دوستی که تا نداره
!گفت :تا مرگ
!!!خندیدم و گفتم: تا نداره
!!!!گفت: باشه! تا پس از مرگ
!گفتم: نه! تا نداره
گفت: قبول! تا اونجاییکه همه دوباره زنده میشن..یعنی تا زندگی بعد از مرگ باز هم با هم دوستیم..تا بهشت..تا جهنم..تا هر جا که باشه من و تو با هم دوستیم

خندیدم . گفتم: تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه تا بذار! اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا! اما من اصلا تا نمیذارم!

!!! دوستی تا نداره
نگام کرد..نگاش کردم. باور نمیکرد..
میدونستم... اون میخواست حتما دوستیمون تا داشته باشه. دوستی بدون تا رو نمیفهمید

.گفت :بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم
.گفتم: باشه. تو بذار
گفت: شکلات! هر بار که همدیگر رو می بینیم یه شکلات مال تو ..یکی مال من! باشه؟
!گفتم: باشه
هر بار یه شکلات میذاشتم توی دستش اونم یه شکلات توی دست من. باز همدیگه رو نگاه میکردیم..یعنی که دوستیم! دوست دوست
من تندی شکلاتم رو باز میکردم و میذاشتم توی دهنم و تند تند اونو میخوردم.
میگفت ای شکمو! تو دوست شکمویی هستی! و شکلاتش رو میذاشت توی صندوق کوچولوی قشنگ.
میگفتم بخورش! میگفت نه! تموم میشه!میخوام تموم نشه! میخوام برای همیشه بمونه.
صندوقش پر از شکلات شده بود و هیچ کدومش رو نمیخورد.من همش رو خورده بودم. گفتم اگه یه روز شکلاتهاتو مورچه ها بخورن یا کرمها..اون وقت چی کار میکنی؟ گفت مواظبشون هستم. میگفت میخوام نگهشون دارم تا موقعیکه دوست هستیم...و من شکلات و میذاشتم توی دهنم و میگفتم نه! نه! تا نداره!! دوستی که تا نداره!

یه سال..دو سال..چهار سال..هفت سال...ده سال..بیست سال...شده که گذشته.
حالا اون بزرگ شده و منم بزرگ شدم. من همه ی شکلاتهای خودم و خوردم..اون اما همه ی شکلاتهاشو نگه داشته.
حالا اومده امشب که خدافظی کنه. میخواد بره.. بره اون دور دورا...میگه میرم اما زود برمیگردم! من میدونم ..میره و برنمیگرده...
یادش رفت شکلات رو به من بده. من اما یادم نرفت. یه شکلات گذاشتم کف دستش گفتم این برای خوردن..یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش گفتم اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچولوت! یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتهاش! هر دو تا رو خورد! خندیدم..
میدونستم دوستی من تا نداره...
میدونستم دوستی اون تا داره.. مثل همیشه!
خوب شد همه ی شکلاتهام رو خورده ام ...اما اون هیچکدومش رو نخورد..

حالا موندم که با یه صندوق پر از شکلات نخورده چی میخواد بکنه؟؟؟



طبقه بندی: دوستی
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 آذر 15 توسط صادق | نظر

شمع و شب

شمع،جسمی است موم مانند که از مخلوط پیه و آهک و اسید سولفوریک ساخته میشود.برای روشن ساختن آن فتیله ای در میان آن قرار میدهند.شب،تاریکی، مقابل روز وروشنی است.که در تاریکی انسان ها همیشه از شمع و چراغ وسایر نور افگن ها استفا ده میکنند.درقرن های اخیر،که با پیشرفت تخنیک وصنعت ،برق اختراع شده و دنیا را چرا غان کرده است، هنوز هم شمع  وچراغ در دهات و محلا ت دور افتاده وحتی درشهر های بزرگ ارزش خاص خود را حفظ کرده است.و در هیچ خانه و رستورانت ها و هوتل ها نیست که برای زینت دادن آن از شمع استفا ده نکنند.

شمع، در ادب فارسی، تعبیر ها، مفاهیم ومعنی های زیاد دیگری را هم القاء میکند.و بطور گسترده در شعر و ادب فارسی راه یا فته است.که از آن، تعبیر ومفاهیمی چون:(شمع و شب، شمع و پروانه،شمع دل افروز،شمع طرب،خندهء شمع، شمع محبت، شمع کشته ،شمع تصویر، شمع و شعله زبان بازی شمع، شمع بزم،شمع مزار،گریهء شمع، شمع بی نیازی، شمع محفل،شمع انجمن)و دهها مفاهیم و تعبیر دیگر،ساخته اند.شمع ، گاهی به معنی معشوق ؛ وگاه بمعنی چراغ هم استفا ده شده است.

شمع، در طول قرنها، هم روشن کنندهء کلبهء فقیرانهء مستمندان وهم محفل آرا و زینت بخش بزم ثروتمندان و صاحبان قدرت بوده است.اکنون به توضیح برخی از آن تعبیر ها ومفاهیمی که ذکر شدند، با آوردن نمونه هایی از شعر ، میپردازم:

 

شمع و شب: گفتیم برای آنکه در شب بتاریکی نمانیم، باید از وسایل نور افگنی استفاده کنیم. و شمع، یکی از ا ین وسایل است. :

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی/غنیمت است در آن ،  روی دوستان ، بینی

بیت دیگر از بیدل :

وقتیست  کنیم گریه با هم/ای شمع، شبست ؛روز ما، هم

گریهء شمع، کنایه از سوختن و اشک ریختن شمع است یعنی: من و شمع یک سرنوشت داریم یعنی سوختن چون روز من هم مانند شب، سیاه و تاریک است.بیتی هم از حا فظ:

گو شمع میارید در این جمع، که امشب/درمجلس ما،ما ه رخ دوست، تمام است

یعنی چون یار ،در مجلس ما حضور دارد و مانند شمع پرتو افگنی میکند، کافی است.وبه شمع حاجت نیست بیت د یگر از هاتف اصفهانی:

شمع جویی و آفتاب بلند /روز بس روشن و تو در شب تار

و بیتی هم از رهی معیری :  شب ز آه آتشین یکدم نیا سایم چو شمع

در میان آتش سوزنده،جای خواب نیست

شمع و شب

شمع و محفل:  در گذشته های د ور، ودر عصر انترنتی ما هم، که ا نواع  واقسام نور افگنها، قندیل ها وچلچراغ ها ، زینت بخش محفل ها، شب نشینی ها وبزم آرایی میشوند، معی الوصف، شمع، موقعیت وجایگاه ویژهءخود را دا شته  و دارد. روشن کردن شمع، نمادی از عشق،جانبازی و سر سپرده گی و نمایش حالت عاشقانه و شاعرانه است.مثالها درابیات زیر :

شمع دل گفتم در این محفل چرا آورده اند ؟/داغ شد  نومیدی و گفت: از برای سوختن

و

باز  است  چشم ما  به  رخ  انجمن  چو شمع/اما    در  انتظار   فنا     هم ،   نشسته   ایم

هدف شمع، سوختن و فنا شدن در عشق است.چنانچه عاشق، فنا شدن را آرزو دارد.

« د ور از تو هر شب تا سحر، گریان چو شمع محفلم /آ یا چه  باشد  حاصلی ، از  گریه ء بی حاصلم » ( رهی)

دو بیت دیگر از بیدل:

 نروی به محفل ای شمع، که ز تنگی دل اینجا /به  نشستن  تو جا نیست، مگر ایستا ده باشی

و

تو  در  کناری  و ما  بیخبر ، علاجی  نیست/فروغ  شمع  تو ، بیرون  محفل  افتا ده  است

در محفل، جایی به نشستن شمع نیست ، و همیشه ایستاده میسوزد. چون و ظیفه اش ، ایستاده سوختن است.

شمع و پروا نه :    پروانه را با شمع، مناسبتی است.یعنی عاشق  سوختن در شعلهء شمع است.سوختن پروانه در شعلهء شمع ، از نظراهل دل ،نما دی از شیدایی و جانبازی در راه عشق است. بهمین دلیل هر جا که شمع روشن میشود، پروانه حضور می یابد.و خود را در آتش شوق، میسوزاند چند بیت در این معنی:

پروانه را زشمع بود سوز دل، ولی/بی شمع عارض تو دلم را بود گداز ( حافظ )

یعنی پروانه در حضور شمع میسوزد. اما من دور از عارض تو میسوزم دو بیت دیگر از بیدل :

تو شمع بی نیازی ها بر ا فروز /مگو خاکستر پروانه ات کو؟

پروانه میسوزد و خاکستر میشود. اما خاکسترش معلوم نیست :

و

بساط نیستی گرم است، کو شمع و چه  پروانه ؟/کف خاکستری در خود فرو برده است محفل را

دو بیت دیگر از حا فظ و رهی معیری :

در شب هجران مرا، پروانهء وصلی فرست/ورنه از درد ت جهانی را بسوزانم چو شمع

و

چه غم از شمع فرو مرد، که از پرتو عشق/نور  مهتاب ،   ز خاکستر   پر وانه    دمید

سعدی، داستان عشق شمع و پروانه را درکتاب« گلستان»، این گونه شرح دا ده است :

 

شبی یاد دارم که ، چشمم نخفت
شنیدم که پروانه  با شمع ، گفت :
که من ،عاشقم گر بسوزم رواست 
ترا گریه و سوز ، باری چراست؟
 تو بگریزی از پیش یک شعله خام
 من، ایستاده ام تا بسوزم تمام
ترا  آتش عشق  اگر  پر  بسوخت
مرا بین که از پای تا سر،بسوخت
همی گفت  و میرفت، دودش بسر
که این است پا یان عشق ای پسر

                       

شمع و شب

شمع بز م

:    یعنی روشن کنندهء محفل خوشی و نشاط و طرب و کنایه از معشوق.در بیتهای زیر از هاتف اصفها نی و بیدل :

ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب میشوی/شمع بزم غیر و میخواهی در آن محفل، مرا

و

شمع را در بزم، بهر سوختن  آورده  است/فکر ا نجامم  مکن ، گردیده ای ،  آغاز من

شمع مزار:رسم است که اکثر خانواده ها، شبهای جمعه بر مزار رفته گان خود ویا هم برمزار(تربت ) بزرگان د ینی و اولیاء الله ، شمع روشن میکنند.وگاهی هم که خیرات وصدقات ونذرخا ص نمایند،با لای دیگ غذا شمع روشن مینما یند.و آن را غایت ارادت و اخلاص خود تلقی می نمایند.

چند بیت در همین معنی از ابو المعانی بیدل :

افسرده گی ام سوخت در این دیر ندامت/پروانه ء   بی  بال  و  پر  شمع  مزار م

و

روزی دونفس ،گرمی هنگامه ء ناز است/هر  چند   فروزیم ،  همان   شمع  مزاریم

« دیر ندامت» همان دنیای فانیست.که انسان از دو روزی بیش در آن نمی تواند بماند.

ادامه دارد ...


د ستگیر نا یل





طبقه بندی: ادبی
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88 آذر 10 توسط صادق | نظر بدهید

شمع و شب <\/h1>

بخش دوم ( پایانی)<\/h2>
شمع راگل میکند،بیتابی پروانه ات

گریهء شمع

:کنایه از ریختن اشکی است که از سوختن شمع ، فرو میچکد.وداغ و آتشین است.:

 بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از برم

شمع را  نازم که میگرید به  بالینم هنوز( بیدل ) بیت دیگر از بیدل:

می گریم و چون شمع عرق میکنم از شرم /ای وای که یکباره ز مژگان نچکید م

 

یعنی مه یاران و نزدیکان من در روز سختی مرا ترک گفتند.وتنها همین شمع است که بر بالینم نشسته ومی گرید.یعنی رفیق سوختنهایم تنها شمع مانده و بس.چند بیت دیگر هم از بیدل :

سامان سر بلندی، یمنی نداشت بیدل / چون شمع آخر کار، زد گریه  بر زمینم

 

اشک و سوختن شمع که آخر شد، بر زمین میخورد وسر بلندی اش هم نمی ماند.:

به چه د لخوشی نگریم، زچه خرمی نسوزم؟/که د ر انجمن چو شمعمم، زهمه جدا نشسته!

یعنی دلخوشی و خرمی من در کجاست که مانند شمع، جد ا از دیگران مانده و در گوشه نشسته ام .

 

خندهء شمع :کنایه از روشن شدن وشعله ورشدن آتش شمع .

آتش آن نیست که از شعلهء او خندد شمع/آتش آنست  که  در خرمن  پروانه  زدند ( حافظ )

 

شمع دل افروز :شمعی که دل از او روشنی و صفا می یابد وکنایه از معشوق است.در بیت زیر از حافظ :

یارب این شمع دل افروز، زکاشانه ء کیست ؟/جان  ما سوخت ، بپرسید  که  جا نانه ء کیست ؟

دو بیت دیگر از نظامی از منظومهء هفت پیکر:

شه بدان شمع شکر افشان گفت: 
تا  کند  لعل ، بر طبر  زد  جفت
خواست تا سازد از غنا سازی
درچنان گنبد ی خوش آوازی

آتش آن نیست که از شعلهء او خندد شمع/آتش آنست  که  در خرمن  پروانه  زدند

« لعل بر طبرزد»جفت کردن،کنایه از به سخن در آمدن وشکرافشانی کردن.

 

زبان بازی شمع : شعله ور شدن آتش شمع  و بمعنی گستاخی وسرکشی کردن در بیتی از فرحت کابلی :

زبان بازی مکن چون شمع ، فرحت/نمی  بینی  د ماغ   دلبرم ،  سوخت

 

دماغ سوختن ؛ کنایه از بخشم در آ مدن دو بیت دیگر از بیدل :

-چون شمع ، هیچکس به زیانم نمی کشد /در خا ک و خون بغیر زبانم ، نمی کشد

-بیدل اینجا تر زبا نان ،مایهء درد سر اند/شمع گر خا موش گردد، گوید آمین، انجمن

 

گرد ن فرازی شمع :  کنایه از سر کشی و غرور در دو بیت زیر از بیدل :

-تا بکی چون شمع باید ،تاج بر سرداشتن /چند  بهر   آبرو ، آتش   بسر  بر  داشتن

-نشدم محرم انجام رعونت بیدل /شمع هرچند بمن گفت:که گردن مفراز

شمع راگل میکند،بیتابی پروانه ات

گردن مفراز ، یعنی : سرکشی مکن .

چون شمع ، می روم زخود و شعله قامتم /گرد  ره ء خرام کی دارم ، ؟ قیامتم !(بید ل)

 

شمع کشته : شمعی که گل و خاموش ساخته میشود وبعد ،دودش بخانه میپیچد.کنایه از سکوت کردن ،محروم و بی نصیب از بزم شدن را هم می رساند: در بیت های زیر در این معنی از رهی معیری و بیدل :

-گر چه خاموشم ولی آهم بگرد ون می رود/دود شمع کشته ام ، در انجمن پیچیده ام

-پرتو  آهی  ز جیبت  گل  نکرد ، ایدل  چرا ؟/همچو شمع کشته بی نوری در این محفل چرا ؟

-بیدل ا ز ضبط نفس مگذر که در بزم حضور/شمع  را  گل  میکند ،  بیتابی   پروانه  ات

 

شمع ، روز و چراغ :شمع ، بمعنی چراغ هم آمده است و گاهی در روز هم آنرا روشن میکنند.بیتی از نظامی در این معنی :

-شمع وار امشبی بر افروزم /کز غمت چون چراغ ، میسوز م

-دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر /کز دیو و دد ملولم و انسانم آر زوست  ( مولانا )

 مولا نا ، در مثنوی معنوی این معنی را رو شنتر بیان کرده است:

 

آن یکی با شمع بر میگشت روز  
گرد هر با زار، دل پر عشق و سوز
بو الفضولی گفت او را کای فلان 
هین چه می جویی به پیش هر دکان
هین چه میجویی تو هرسو با چراغ 
در میان روز ر وشن چیست د اغ ؟
گفت :من جویای ا نسان گشته ام 
می  نیابم  هیچ  و  حیران گشته ام

 

اصل این داستان ، از« دیو جانوس » نقل شده که وقتی او را د یدند ،در روز روشن با چراغ روشن میگشت ،سبب پرسیدند ،گفت:« انسان میجویم»  دو بیت دیگر در این معنی از رهی معیری و نظامی :

-همچو آن شمعی که ا فروزند ، پیش آفتاب/سوختم در پیش مهرو یان و بیجا سوختم

-به  خلوتی  که تو  از  رخ نقاب برداری /چراغ   روز   بود   آفتاب ،  با همه  نور

شمع آداب وفا ، عمریست روشن کرده ام /تا  نفس  دارم ،  سر  تسلیم و پای سوختن

شمع طرب : یا د باد آ نکه رخت ، شمع طرب می افروخت

وین  دل  سوخته ، پروانه ئ  نا  پروا   بود ( حافظ )

-شمع طرب زبخت ما، آتش خانه سوز شد  /گشت بلای جان من، عشق بجان خریده ام( رهی )

یعنی ما که بعشق تو شمع طرب روشن کردیم ، آتش آن ، خانه ء خود ما را سوخت .یعنی ما چون شمع ، از درون خود سوختیم .

 

سو ختن شمع :  افروختن شمع ، شعله ور شدن شمع ؛ وفنا شدن مثال ها در بیت زیر از بیدل :

-شمع آداب وفا ، عمریست روشن کرده ام /تا  نفس  دارم ،  سر  تسلیم و پای سوختن

یعنی من مانند شمع سرا پا تسلیم عشق و آما دهءسوختن هستم و وفا دار به عشقی که دارم ،هستم حا فظ گوید:

-در وفای عشق او ، مشهور خوبانم چو شمع/شب نشین کوی سر بازان و رندانم ، چو شمع

-روز نشا ط شب کرد ،آخر فراق یارم /خود را اگر نسوزم ، شمعی دگر ندارم ( بیدل )

شمع راگل میکند،بیتابی پروانه ات

دود شمع :  وقتی شمع خاموش ( گل )میشود ،دودی از آن با لا شد ه فضا را پر میکند که بوی مخصوص هم دارد.

-نشود  شکوه  گره  در  دل  رو شن گهران/دود،در سینه محا ل است نهان دارد شمع ( بیدل )

-همچو شمعی که کند دود پس از خا موشی /حسرتت  زمزمه  ای می کشد  از ساز  نگاه (بیدل)

و بیت دیگر از مولانا:

همی گفت و میرفت دودش بسر/که این است پا یان عشق ای پسر

 

دستگیر نایل





طبقه بندی: ادبی

نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88 آذر 10 توسط صادق | نظر بدهید

مناظره ی لامپ با شمع...(طنز)

«شبی یــــاد دارم که چشمم نخفت»

شنیدم کـه یک  لامپ با  شمع گفت :

که ای آنکه خامـــــــوش روی رفی

نباشد از این پس تـــــو را مصرفی

به هر خانه ای پرتــــــو افشان منم

به ظلمات شب مــــــاه رخشان منم

ز " نیرو " مـرا برق ارزانی است

از آنرو مــــــرا روی نورانی است

درخشنده چـــــــون اختری روشنم

منم روشنی بخش شبهــــــــــا منم

تو خاموش، از هرکجــــا رانده ای

فــراموش ، در گوشه ای مانده ای

دگر دوره ی تو به سر آمـده است

که لامپی چو من در نظر آمده است

حساب مـن ای شمـع با تو جـداست

که یک لامپ را با تو بس فرقهاست

در این بین تا صحبت از فرق رفت

ز اقبـــــــــال بد غفلتــا ً برق رفت!

چــو تاریک شد خانــــه مانند غــار

سر شمع روشن شد از اضطــــرار

شنیدم که می گفت با لامپ شمــع:

که باشد مرا خاطـــــری جمع جمع

 

مناظره ی لامپ با شمع...(طنز)

میان من وتــــو بسی فـــرق هست

که نورمن ازخویش وبی برق هست

من ازسوختن می شوم پر زنـــــور

تو از سوختن می شوی سوت وکور

من از غیــــــر باشد حسابم ســـوا

تو وابسته ی سیم وپا در هـــــوا !

 به " نیرو " نباشد بسی اعتمــــاد

که کس چون تومحتاج " نیرو" مباد!

ز " نیرو " بود لامپ را کاستی (!)

به هرلحظه ای کاو دلش خواستی

از آنرو از این پرتــــــــو گاه گاه

بیاید مرا خنــــــــــــــده ی قاه قاه!

نبیند یقینـــــــا ً از این بیش خیــر

کسی که چو تو متکی شد به غیــر

چونورم نه از لطف دیگــرکس است

ازآنرو مـــرا کور سویی بس است...

 

علی مهدیقلی زاده





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 آذر 9 توسط صادق | نظر

پرسه در 10 شهر دنیا که به خاطر نویسنده‌ها مشهور شده‌اند<\/h1>
  1. بعد از این که چند کتاب از یک نویسنده خواندیم، تصور او هم پشت کلماتش برایمان جان می‌گیرد و نویسنده، هویت، شخصیت و طرز زندگی‌اش برایمان مهم می‌شود. برای همین است که خانه خیلی از نویسنده‌ها بعد از مرگشان تبدیل به موزه می‌شود، وسایل شخصی‌شان در معرض دید مردم قرار می‌گیرد و در زندگی‌شان کند و کاو می‌کنند. نامه‌هایشان منتشر می‌شود و خاطراتشان این طرف و آن طرف به چاپ می‌رسد. برایمان مهم می‌شود که نویسنده کجایی است و از کدام فضا تاثیر گرفته و توی کدام شهر به دنیا آمده و بزرگ شده است. حالا به جای نویسنده‌ها، رفتیم سراغ شهرهایشان. 10 شهر در دنیا وجود دارد که مردم بیشتر از هر چیز، برای گرامیداشت یاد آدم‌هایی به آنجا سفر می‌کنند که به نوعی با قلم و نوشتن سروکار دارند. در این شهرها معمولا جاهایی وجود دارد که الهام‌بخش نویسنده‌های مشهوری بوده‌اند.

 

1- لندن/ چارلز دیکنز

موزه ی دیکنز

لندن، محل تولد یا خانه خیلی از نویسنده‌ها در دوره‌های مختلف تاریخی بوده؛ چارلز دیکنز در همین شهر به دنیا آمد، گافری چاسر، جان میلتون، جان کینز و اچ.جی.ولز که به عنوان پدر ژانر علمی تخیلی شناخته می‌شود و با خلق یک شخصیت مشهور به نام مرد نامرئی این ژانر را خلق کرد هم متولد همین شهر هستند.

در دیدار از این شهر، مسافران می‌توانند کنار خانه چارلز دیکنز بایستند و جایی را تماشا کنند که از سال‌های اوایل قرن نوزدهم باقی مانده است. خانه‌ای که بنیامین جانسون، نخستین دیکشنری مفصل انگلیسی را در آن نوشت هم در همین شهر است. محله زندگی شرلوک هولمز هم که برای خودش دنیایی دارد! برای سیر و سفر در این محله و یادآوری رفت و آمدهای جناب کارآگاه، یک تور مخصوص وجود دارد که عشاق سینه چاک او را در این محله می‌گرداند. هر چند دیگر از آن کوچه‌های باریک که اولیور توئیست در آنها می‌دوید نشانی باقی نمانده، اما آن فضای خاکستری و غمبار گاهی حسابی خودنمایی می‌کند.

 

2- استنفورد/ شکسپیر

استنفورد انگلستان هم یکی از آن شهرهای مشهور دنیاست. این شهر محل تولد ویلیام شکسپیر است و برای همین هم برای شیفتگان او یک عبادتگاه محسوب می‌شود. در این شهر می‌توان دید که شکسپیر در چه فضای سلطنتی و باشکوهی زندگی می‌کرد. آرامگاه این نمایشنامه‌نویس مشهور هم در همین شهر قرار دارد. این شهر پر است از خاطرات جالب درباره مشهورترین فرزند شهر... .

 

3- ادینبورگ/ هری‌پاتر (رولینگ)

ادینبورگ

ساکنان این شهر باید از نویسندگانشان برای خلق بسیاری از معروف‌ترین داستان‌ها و شخصیت‌های دنیا متشکر باشند؛ از شرلوک هولمز که آرتور کونان دویل را آفرید تا هری پاتر از مشهورترین چهره‌های داستانی دنیا که جی.کی. رولینگ زاده همین شهر، او را در کافه‌های زادگاهش در ذهن پرورش داد. با گشت و گذار در بخش قدیمی ادینبورگ، می‌شود شخصیت‌ها و تاریخ ادبی اسکاتلند را مرور کرد. رابرت بارنز، سر والتر اسکات ورابرت لوئیس استیونسون هنوز در موزه نویسندگان این شهر زنده و با قدرت، خاطراتشان را برای بازدیدکنندگان‌شان مرور می‌کنند. البته ادینبورگ برای نمایشگاه کتاب 3هفته‌ای پرو پیمانش هم شهرت زیادی دارد. در این شهر، در مدت برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب ادینبورگ، سیلی از نویسنده‌های جهان راه می‌افتند تا کتاب‌های تازه‌شان را رونمایی کنند. مارگارت آتوود همین یک ماه پیش آخرین کتابش را به نام «سال سیلاب» در همین نمایشگاه رونمایی کرد. سال پیش هم «شون کانری» با کتاب خاطراتش همین کار را انجام داد. در جریان این نمایشگاه، صدها برنامه ادبی و فرهنگی هم ترتیب داده می‌شود که همه با خریدن بلیت در آنها حاضر می‌شوند و این بلیت‌ها معمولا از چند هفته جلوتر پیش فروش می‌شوند. در مورد فرهنگی بودن این شهر به دلتان شک راه ندهید.

 

4- دوبلین/ بکت

دوبلین

دوبلین ایرلند هم یکی دیگر از این شهرهاست؛ شهری که بلافاصله آدم را یاد ساموئل بکت می‌اندازد که در سال‌های جوانی در ترینیتی کالج آنجا تحصیل می‌کرد و بعد هم پیش از سفری همیشگی به پاریس، در همان دانشکده تدریس کرد. شیموس هنی، نویسنده زنده دوبلینی یکی از برندگان جایزه نوبل و از شاعران مشهور دنیاست. «جیمز جویس» هم یکی از آن فراموش نشدنی‌های این شهر است. خانه جویس در این شهر هنوز برجاست و به عنوان موزه جیمز جویس هر سال در سالگرد تولد او، بخشی از دست نوشته‌هایی را که نشان می‌دهد او چطور مشهورترین اثر ادبی جهان، یعنی «اولیس» را نوشت برای شیفتگان به نمایش می‌گذارد. موزه نویسندگان دوبلین و کتابخانه ملی ایرلند هم از جاهایی هستند که هر کسی عشق ادبیات دارد حتما برای بازدید به آنجا می‌رود. برای همین است که می‌گویند «تاریخ ادبی دوبلین مثل کتاب رکوردهای گینس غنی است.»

 

5- نیویورک/ آرتور میلر

نیویورک برای خیلی چیزها مشهور است؛ اما بی‌شک بیشترین شهرتش را مدیون چهره‌های بزرگ ادبیات امروز جهان است که زمانی در آنجا زندگی می‌کردند. جک کروآک و آلن کینزبرگ 2چهره‌های مشهور این شهرند. دو شیفته که بعدها به کارد و پنیر تبدیل شدند. آنها در محله اسب سفید این شهر زندگی می‌کردند. آرتور میلر،نورمن میلر و جان اشبری در هوای همین شهر نفس کشیدند و این شهر را خانه‌شان می‌دانستند. رنسانس محله هارلم هم بزرگ ترین چهره‌های ادبی آفریقایی آمریکایی مثل ریچارد رایت و لنگستون هیوز را به وجود آورد.

نیویورک

 شاعر مشهور آمریکایی «والت ویتمن» هم در همین شهر زندگی کرد و هر چند آن روزها استقبال زیادی از او نشد و عمرش را به سفر گذراند، اما امروز به حضور او در این شهر افتخار می‌کنند. پل آستر هم اصلا برای نوشتن سه‌گانه نیویورکی‌اش شهرت یافت و امروز به عنوان یکی از افتخارهای مانهاتان نیویورک شناخته می‌شود. این شهر بتازگی برای خودش یک نمایشگاه کتاب هم به راه انداخته که در میان چهره‌های ادبی حسابی گل کرده است. این نمایشگاه مثل اتفاق‌های ادبی مهم دیگر با شروع پاییز از راه می‌رسد و پاییز نیویورک یکی دو هفته‌ای است که شروع شده. اما نیویورک در یک کتاب محبوب دیگر هم حضوری موثر دارد و آن «ناتور دشت» سلینجر است؛ قهرمان محبوب او توی همین شهر پرسه می‌زند تا تکلیفش را با خودش و زندگی روشن کند.

 

6- کنکورد/ هاثورن

کنکورد ماساچوست با همه کوچکی‌اش جای خاصی در تاریخ ادبیات دارد. این شهر با همه ابعاد کوچکش تاریخ عمیقی دارد. کنکورد شهری است که لوییزا می‌الکات، کتاب مشهور «زنان کوچک» را آنجا نوشت. رالف والدو امرسون و ناتانیل هاثورن هم در قرن نوزدهم، این شهر را خانه‌شان نامیدند و خیلی از غول‌های ادبی برای استراحت به آنجا سر می‌زدند.

 

7 - پاریس/ ویکتور هوگو

پاریس

پاریس در طول تاریخ با ادبیات گره خورده است؛ از نویسندگان فرانسوی خود این شهر مثل ویکتور هوگو، ولتر و الکساندر دومای پدر و پسر بگیرید تا یک نسل از آمریکایی‌های سرگردان مثل گرترود اشتاین، ارنست همینگوی ، اسکات فیتزجرالد و ازرا پاوند که در این شهر پرورش یافتند و خودشان را پیدا کردند. «پاریس شهر بیکران» کتاب خوبی است برای گردش در پاریس، در دهه دوم قرن بیستم؛ زمانی که همه این آمریکایی‌های مدعی آمده بودند تا در مغناطیس این شهر چیزهای مهیج بنویسند. پاریس، شهر کافه‌های ادبی مثل «ل دو ماگوت» است که همینگوی و آلبر کامو هم از آن نام برده‌اند و شهر جوایز متعدد ادبی که هر کدامشان یک کافه دارند. پاریس شهر ژان والژان است؛ وقتی با دخترش کوزت به صورت ناشناس مدتی را دور از چشم ژاور خبیث زندگی کرد و شهر انگلیسی‌هایی مثل جویس و اورول که مدتی را آنجا گذراندند. پل آسترهم به تبعیت از همینگوی و دیگر دار و دسته «نسل از دست رفته»، یک دوره از جوانی اش را در این شهر گذراند و به عشق ساموئل بکت که این شهر را به عنوان شهر زندگی‌اش انتخاب کرد و هرگز ترکش نکرد، زبان فرانسوی را در همین شهر آموخت. پاریس شهر کتابفروشی‌های مشهور هم هست که بعضی‌هاشان حسابی تاریخی هستند. کتابفروشی شکسپیر یکی از این کتابفروشی‌ها و پاتوق اهل کتاب است.

 

8 - سانفرانسیسکو/ آلن‌گینزبرگ

سانفرانسیسکو

وقتی آلن گینزبرگ و کروآک از نیویورک به سانفرانسیسکو نقل مکان کردند، سبک جدید ادبی‌شان را هم با خود بردند و در همین شهر به عنوان یک قطب جدید «نسل بیت» را پایه‌گذاری کردند. آنها در سانفرانسیسکو اولین شعرهایشان را کنار شاعری مثل «فیلیپ والن» در 6 گالری همین شهر خواندند. لارنس فرلینگتی هم با راه‌اندازی فروشگاه‌های بزرگ شهر کتاب ادبیات و پیشرفت سیاسی را وارد این شهر کرد. برای همین است که گفته‌اند وقتی به سانفرانسیسکو رسیدی یک نسخه از «زوزه» را از فروشگاه شهر کتاب بخر و آن را در کافه وسوویو بخوان. البته حواست باشد که ممکن است روی صندلی‌ای نشسته باشی که زمانی کروآک رویش نشسته بود!

 

9- رم/ شلی

نمی شود از شهرهای ادبی گفت و سفری به رم ایتالیا نکرد. رم، محل تولد بسیاری از موثرترین نویسندگان ادبی و خانه باستانی بسیاری از بزرگان مثل ویرجیل، نویسنده «امید» است. اما رم در تاریخ متوقف نشده و اهمیت ادبی‌اش را تا امروز هم امتداد داده است. خیلی از نویسندگان خارجی مثل کیتز، شلی، جیمز و... از این شهر الهام گرفتند و پایبند این شهر شدند. خانه کینز شلی در محله تاریخی اسپانیایی‌های رم، یکی از آن مکان‌هایی است که میلیون‌ها نفر در طول تاریخ از آن بازدید کرده‌اند.

 

10- سن‌پترزبورگ/ داستایوفسکی

رم

این‌ها صفت‌های سن‌پترزبورگ روسیه است. شهری که در تاریخ با لئو تولستوی ، آنتون چخوف ، آلکساندر پوشکین وفئودور داستایوفسکی جاودانه شده است. سن‌پترزبورگ، یک مقصد مشهور ادبی است برای کسانی که می‌خواهند بخشی مهمی از ادبیات جهان را لمس کنند. داستایوفسکی در یکی از آپارتمان‌های همین شهر «برادران کارامازوف» را خلق کرد. این آپارتمان امروز به موزه تبدیل شده و زندگی داستایوفسکی را نشان می‌دهد. اصولا با گردش در این شهر می‌شود از زاویه چشم بزرگ‌ترین نویسندگان جهان به تماشای آن نشست. قصه‌ها و ماجراهایی که گوگول تعریف کرده، در همین فضا اتفاق می‌افتد و ردپای خیلی از شخصیت‌های ملموس چخوف را می‌توان در این شهر پیدا کرد. دکتر ژیواگو هم در همین شهر زندگی کرد و آنا آخماتووا را درباره همین شهر سرود.





طبقه بندی: کتاب
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88 آذر 3 توسط صادق | نظر بدهید

داماد و مادرزن(طنز)

داماد ما قهر است با مامانم اینها

مدت: دوسال ، علت : دخالت های بی جا

مامان ما اهل دخا لت نیست اصلا ً

ور می زند دامادمان  این اصغر آقا

ویروس مادر زن ستیزی دارد ایشان

بیماریی مسری، شبیه آنفولانزا

مامان ما خیلی ردیف و  با کلاس است

با نطق هایی  واقعاً بسیار شیوا

قند تمام اهل خانه رفته بالا

زیرا که شیرین است حرفش چون مربا

نیش و کنایاتش همه از روی عشق است

دارد صفایی  در بیان طعنه حتی  

می گوید او از روی دلسوزی، نه چیزی

هر نطق و هر فرمایش و  هرایده ای را

ایشان به عنوان مثا ل ، آن هم  مود ب

می گوید:«ای داماد بی سود و مزایا

 

 

کاشانه ات مانند سمساری است ، ای وای  

این چیزهای کهنه آخر چیست اینجا

پاشو برو یک توک پا تا مبل سازی 

قسطی بخر یک دست مبل شیک و زیبا

 ماشین تو چیزی به غیر از یک لگن نیست

باید که باشی در نخ یک ماکسیما

آپارتمانت هم که  مثل  لانه مرغ است

پس زودتر تبدیل کن آن را به ویلا

هرچند داری کار و باری در اداره

در فکر شغل دومی  هم  باش اما 

چون مرد بی پول از نگاه خانواده

فرقی ندارد با مترسک های صحرا 

خیر و صلاحت را فقط می خواهم ای مرد

من نیستم اهل دخالت های بی جا»

حالا قضاوت با شما  اینها فضولی است

داماد  تا این حد  نمک نشناس آیا

 

مصطفی مشایخی





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 آذر 1 توسط صادق | نظر بدهید

تا حالا فکر کرده‏اید که یک کتاب چقدر می‏تواند خطرناک باشد؟<\/h2>
  1. تا حالا به ماهیت وجودی کتاب دقت کرده‏اید؟ یک سری کاغذ که همه از یک سمت به هم چسبیده‏اند و شما دانه‏دانه که لای کاغذها را باز کنید و چیزهایی را که رویشان نوشته بخوانید یک چیزی دستگیرتان می‏شود. اینکه کتاب اختراع چه کسی بود، خیلی مهم نیست؛ مهم این است که این جسم مکعبی شکل کوچک گاهی وقت‏ها باعث یک تاثیر بزرگ در زندگی هر کسی می‏شود؛ تاثیری که شاید تا آخر عمر از ذهن خواننده نرود. حتما همه شما تا حالا از این کتاب‏های تاثیرگذار خوانده‏اید. حالا کمی از بالاتر به ماجرا نگاه کنید. فرض کنید کتابی که می‏تواند شما را متحول کند، بتواند روی بقیه افراد جامعه هم یک چنین تاثیری بگذارد؛ تاثیری که تا آخر عمر می‏ماند. حالا فرض کنید کتاب به زبان‏های دیگر ترجمه شود و بتواند روی همه مردم دنیا تاثیر بگذارد. این‏جور کتاب‏ها می‏توانند جامعه را متحول کنند؛ اصلا می‏توانند تاریخ را متحول کنند. تعداد این کتاب‏ها کم نیست اما ما ده تا از مهم‏ترین‏هایشان را فهرست کرده‏ایم تا شما بهتر بتوانید از نحوه کار این مکعب مستطیل‏های کوچک سر در بیاورید.

زمینه‏ساز جنگ جهانی دوم

هیتلر

نبرد من، اثر آدولف هیتلر

هیتلر چهره‏اول جنگ جهانی دوم است. طبیعی است که وقتی آدم به این مهمی یک کتاب مهم بنویسد، چقدر معروف و تاثیرگذار خواهد بود. حزب‏ نازی سال 1933 به رهبری هیتلر، آلمان را تسخیر کرد. نازی‏ها هم که می‏دانید چه‏جور آدم‏هایی بودند؛ هر چه نماد دموکراسی در آلمان بود نابود شد و فاشیست‏ها شروع  کردند به جولان دادن. هیتلر سردسته‏ نازی‏ها قبلا و در زندان کتابی نوشته بود که در آن تمام برنامه‏های حزب نازی، دقیقا با همه جزییات ترسناکش را آورده  بود. هیتلر این کتاب را که بیشتر شکل بیوگرافی داشت تقدیم کرده بود به همه 16 نفر نازی‏ای که در شورش مونیخ مرده بودند. حزب نازی هیچ‏جور بهتری نمی‏توانست عقایدش را تبلیغ کند. 11 میلیون و 500 هزار نسخه از کتاب فروش رفت تا جنگ جهانی دوم شروع شد. کتاب هیتلر به زبان‏های دیگر هم ترجمه شد اما برای ترجمه آن اتفاق عجیبی افتاد؛ خود هیتلر دستور سانسور کتابش را داد اما هیچ کدام از اینها نتوانست جلوی تاثیر کتاب در دنیا را بگیرد. حتی هنوز و سال‏ بعد از مرگ هیتلر هم کتابش مبداً تفکرات همه فاشیست‏هاست.

زمینه‏ساز جنگ جهانی اول

قایق کاغذی

قدرت دریایی، اثر آلفرد ماهان

ماهان کلا کار خیلی مهمی نکرد؛ بیشتر شانس بود که این‏قدر معروفش کرد. او یک افسر نیروی دریایی بود؛ البته خیلی هم از امور نظامی سررشته نداشت و فقط یک بار در جنگ داخلی آمریکا شرکت کرده بود. در دورانی که افسر بود به خاطر اینکه حوصله‏اش سر نرود. شروع کرد به نوشتن یک کتاب درباره اهمیت نیروی دریایی. ماهان در کتابش نوشت که این چند تا کشتی‏ای که به نظر شما اهمیت چندانی ندارد، می‏توانند به عنوان بهترین وسیله برای جنگ استفاده شوند. او می‏گوید آب بهترین راه برای جنگ است و موانعی که بر سرحرکت در خشکی وجود دارد در راه‏های آبی نیست. ماهان نوشت که در طول تاریخ هر کشوری قدرت اول دریایی بوده، قدرت اول سیاسی هم بوده. کتاب باعث شد تا همه کشورها به یاد کشتی‏هایشان بیفتند و نیروی دریایی‏شان را منظم کنند. کتاب ماهان به همه زبان‏ها ترجمه شد؛ حتی به ژاپنی. ژاپنی‏ها به همه افسران دریایی‏شان یک نسخه از کتاب را هدیه می‏کردند. همین نیروی دریایی بود که باعث شد جنگ‏ها در مسیرهای طولانی‏تری اتفاق بیفتند و به جای اینکه  کشور همسایه‏اش بجنگد، قاره‏ای بتواند با یک قاره دیگر بجنگد.

زمینه‏ساز کنترل جمعیت

جمعیت

اصل جمعیت اثر تامس مالتوس

اواخر قرن 18 بود که یک سری آدم خوشحال در جهان پیدا شدند و شروع کردند به خیال‏بافی‏های گل و بلبل؛ چیزهایی از قبیل پیدا کردن اتوپیا یا همان آرمانشهر یا مثلا اینکه زندگی آن‏قدر خوب خواهد شد که دیگر لازم نیست آدم‏ها بخوابند و خلاصه اینکه همه فرشته می‏شوند و همه چیز خوب می‏شود و از این حرف‏ها. این وسط یک آدم رئالیست به اسم مالتوس آمد و به همه آنها گفت که کاسه کوزه‏شان را جمع کنند و برگردند به واقعیت کثیف جامعه رساله کوتاه مالتوس سال 1798 در آمد. مهم‏ترین توصیه‏ مالتوس این بود که به جای این همه خوشحالی بیایید و جمعیت را کنترل کنید که همین یک ذره امکاناتی که در اختیارتان هست از دستتان نرود. مالتوس می‏گفت بچه‏دار شدن خیلی راحت است اما تهیه غذا و لباس برایشان به همان راحتی نیست. او می‏گفت تا وقتی یک آدم مجرد مطمئن نشده که امکاناتش را دارد اصلا نباید ازدواج کند، چه برسد به اینکه بچه‏دار شود. بعد از انتشار این کتاب، گروهی باقی نماند که به آن اعتراض نکرده باشد. مالتوس به خیلی چیزها مثل اشاعه فساد و سد شدن بر سر راه ازدواج جوان‏ها محکوم شد اما حالا حرفش کم و بیش مورد قبول همه است.

زمینه‏ساز جنگ داخلی آمریکا

سیاه

کلبه عمو تم، اثر هریت بیچر استو

همه ما «عمو تم» را می‏شناسیم؛ سیاه‏پوست بدبختی که شرح زجرهایش حتی در کتاب ادبیات دبیرستانمان هم چاپ شده بود. کلبه عمو تم وقتی نوشته شد که بردگی سیاه‏ها در آمریکا تبدیل به دردسر بزرگی شده بود و دیگر داشت صدای همه را در می‏آورد. البته کتاب‏هایی که در مورد زجر سیاهان نوشته شده کم نیست اما این یکی دیگر آخر ماجرا بود. تام یک برده سیاه پوست است که در این کتاب، هر رنجی را که فکر کنید تحمل می‏کند و آخرش هم کشته می‏شود. خیلی از منتقدها می‏گویند کتاب هریت اصلا یک شرح واقعی از زندگی سیاه‏ها نیست و کلا تحریف واقعیت است که برای ایجاد دو دستگی و جنگ بین آمریکایی‏ها انجام شده. بعد از سرو صدای این کتاب جنوبی‏ها شروع کردند به اعتراض علیه شمالی‏ها که بیچراستو هم بینشان بود. شمالی‏ها هم به آبراهام لینکلن رای دادند که برای حال‏گیری جنوبی‏ها برده‏داری را لغو کرد. اما جنگ دیگر چیزی نبود که بشود جلویش را گرفت. بیچراستو که خیلی‏ها بعد از چاپ کتاب به او می‏گفتند «ابلیس»، به زودی در همه دنیا اسم معروفی شد. او تا آخر عمرش کلی رساله و کتاب دیگر نوشت که همه دفاعی بودند برای اثبات واقعی بودن ماجرای عمو تم.

زمینه‏ساز بحث در باب تکامل

سلول های سفید

اصل انواع، اثر چارلز داروین

قرن 19، قرن آدم‏های بزرگ و اسم‏های مشهور بود اما بین آن همه آدم مشهور، هیچ‏کس دیگر غیر از کارل مارکس به اندازه داروین بر فکر بشر تاثیر نگذاشته. داروینیسم هم به اندازه مارکسیسم روی فکر عموم تاثیر گذاشته. داروین یک دانشمند بود؛ دانشمندی که روی گونه‏های زیستی مطالعه می‏کرد. مهم‏ترین سوالی که برای او مطرح بود، ظهور و نابودی گونه‏ها بود. با چند نمونه و مطالعه چند نظریه دیگر، داروین نظریه عجیبی را مطرح کرد؛ نظریه‏ای که از بس متفاوت بود، خیلی زود همه دنیا را گرفت. داروین می‏گفت موجودات به مرور تکامل پیدا می‏کنند. رساله داروین را دانشمند دیگری به اسم والاس خواند و تنظیم کرد. این نظریه‏ها اولین بار سال 1858 در یک رونامه چاپ شد و بعد از آن بود که به شکل کتاب در آمد. فقط 24 هزار جلد آن در انگلستان منتشر و تقریباً به همه زیان‏های دنیا ترجمه شد. چهار فصل کتاب درباره خود نظریه است و چهار فصل بعدی جواب دادن به اشکالاتی است که می‏توان به کتاب وارد کرد. اما این چهار فصل هم نتوانسته همه اشکالات را جواب بدهد؛ به طوری که داروینیسم هنوز تعداد زیادی منتقد دارد که کلیسا در راس آنهاست.

زمینه‏ساز علم روان‏شناسی جدید

رویا

خوابگزاری، اثر زیگموند فروید

روان‏شناسی همیشه یکی از علوم جذاب و عجیب بوده چون با چیزی غیرقابل پیش‏بینی و ناشناخته سرو کار دارد. ذهن انسان هنوز هم پیچیدگی‏های زیادی دارد. نظریه‏های فروید سوئیسی که قرار بود جواب یک سری از این مسائل عجیب و غریب را بدهد، خیلی زود همه‏گیر شد. فروید پزشک بود و نظریه‏های یک دانشمند به نام شارکو روی او تاثیر زیادی گذاشت. شارکو می‏گفت با هیپنوتیزم می‏شود بعضی بیماری‏های روانی را درمان کرد. فروید هم سعی کرد بیمارانش را با این روش درمان کند اما این راه بیشتر از اینکه روی بیمارانش تاثیر بگذارد، روی خودش تاثیر گذاشت و خواب را به موضوع مورد علاقه‏اش تبدیل کرد. او از خواب به عنوان یک راه برای داخل شدن به ناخودآگاه انسان‏ها استفاده می‏کرد. ناخودآگاه آدم‏ها تبدیل شد به یک موضوع مهم در درمان و کشف بیماری‏های روانی‏شان. همین توجه به ناخودآگاه بود که علم روان‏شناسی را کلا متحول کرد و باعث به وجود آمدن نوع جدیدی از این علم شد.

زمینه‏ساز عصر استعمار

سیاست

شهریار، اثر نیکولو ماکیاولی

کتاب «شهریار» را یک نویسنده خودشیرین به اسم ماکیاولی نوشت و تقدیمش کرد به لوزنستو، پادشاه ایتالیا. ماکیاولی خودش یک آدم وحشی و بد جنس بود که اسمش روی مکتبی به اسم ماکیاولیسم مانده. ماکیاولیسم یعنی علم دستیابی به قدرت با هر وسیله‏ای از قبیل ظلم و خباثت و خلاصه هر چیز بد دیگر به همه صفت‏های بد او باید پاچه‏ خاری را هم اضافه کنید. ماکیاولی در کتابش همه صفات بدی را که یک پادشاه باید داشته باشد فهرست کرده و روی صفحه‏ اولش نوشته: «هدیه‏ای بهتر از این پیدا نکردم که آنچه در سال‏های متمادی با رنج بسیار آموختم تقدیم کنم تا در فرصت کوتاهی بتوان آن رابه کار بست.» منظور و از چیزهایی که آموخته‏ این است که حاکم‏ها چطور باید قدرت را به دست بیاورند و آن را حفظ کنند. کتاب شهریار سال 1513 تقدیم شد به دربار اما انتشارش تا 1532 عقب افتاد. بعد از آن حتی تا قرن 21 شهریار، الگوی خیلی از دیکتاتورها بود. هیتلر و موسولینی هم از آن استفاده کرده‏اند و خیلی وقت‏ها از انتشار آن بین مردم جلوگیری می‏شد. شهریار درست و حسابی ظلم کردن را به دیکتاتورها یاد داده و چیزی که از این کتاب باقی مانده یک عصر سیاسی است؛ عصر استعمار.

زمینه ساز مارکسیسم

کارل مارکس

سرمایه، اثر کارل مارکس

مارکس در شرایطی زندگی می‏کرد که آشوب و هرج و مرج دنیا را گرفته بود؛ یعنی حوالی سال‏های 1830. انقلاب کبیر فرانسه هنوز در ذهن مردم بود و انقلاب‏ها و جنجال‏های پشت سر هم در اروپا همه را ناراضی کرده بود. مارکس در آلمان به دنیا آمد. آرزو داشت استاد دانشگاه بشود اما چون نمی‏توانست جلوی زبانش را نگه دارد و همیشه به همه چیز معترض بود، او را به دانشگاه راه ندادند. به خاطر همین روزنامه‏نگار شد و در روزنامه خودش شروع کرد به شلوغ کاری (مارکس در روزنامه‏اش شش مقاله هم درباره ایران نوشته). در زمان مارکس وضعیت دقیقا جوری بود مثل فضای داستان اولیور تویست. بچه‏ها از نه، ده سالگی روزی بالای ده ساعت در کارخانه‏ها کار می‏کردند و مرگ و میر بین آنها خیلی زیاد بود. در مورد زنان و مردان کارگر هم وضع به همین شکل بود. بین این همه نظریه‏پردازی مختلف، مارکس نظریه‏ای در حمایت از کارگرها مطرح کرد که خیلی زود معروف و همه‏گیر شد. مارکس نظریه‏هایش را مو به مو در کتاب «سرمایه» نوشت. کتابش منتقدهای زیادی داشت. از آن طرف اما این کتاب شد کتاب انقلاب روسیه و چین و برای نیم قرن نصف دنیا را گرفت.

زمینه‏ساز عصر سرمایه‏داری

ثروت

ثروت ملل، اثر آدام اسمیت

آدام اسمیت کتابش را در دوره مهمی نوشت؛ سال 1776 در این دوره تاریخ داشت متحول می‏شد؛ از یک طرف انقلاب آمریکا و فرانسه شروع شده بود و از طرف دیگر اختراع اسب بخار داشت دنیای صنعت را زیر و رو می‏کرد. کار فرماها، کارگرها را استثمار می‏کردند، مردم حقوق سیاسی نداشتند و تعداد مستعمره‏ها روز به روز زیاد می‏شد در همین روزها اسمیت که یک دانشجوی اسکاتلندی بود که کم کم معروف شده بود و کرسی استادی داشت، تصمیم گرفت کتابی بنویسد و در آن همه عقاید غلط را بنویسد و نقد کند. کتاب ثروت ملل بیشتر شبیه یک رساله سیاسی است. اسمیت در کتابش درباره این نوشته که مهم‏ترین محرک آدم‏ها منافع شخصی‏شان است یا اینکه دولت نباید در اقتصاد دخالت کند و چیزهایی مثل این شانسی که اسمیت آورد این بود که کتابش وقت خیلی مناسبی چاپ شد؛ وقتی که دقیقا ذهن همه درگیر همین مسائلی بود که او درباره‏شان بحث کرده بود و همین باعث شد که این‏قدر معروف شود. کتاب اسمیت باعث شد انگلستان در قرن 19، بزرگ‏ترین و ثروتمندترین امپراتوری جهان باشد.

زمینه‏ساز علم جدید

نیوتن

اصول، اثر آیزاک نیوتن

«نمی‏دانم من در نظر جهان چگونه جلوه می‏کنم اما در نظر خودم مانند پسر بچه‏ای هستم که در کنار دریا به بازی مشغول است. گاه با پیدا کردن سنگریزه  یا گوش‏ماهی خودم را مشغول می‏کنم. در حالی که اقیانوس عظیم حقیقت مقابل من قرار گرفته و اسرار آن کشف نشده باقی مانده.» نیوتن کسی بود که وقتی یک سیب از درخت می‏افتاد روی سرش، جاذبه زمین را کشف می‏کرد؛ حالا تصور کنید باقی حقایقی را که در زندگی‏اش کشف کرده و چیزهایی که فهمیده اما کشف نکرده چقدر است. نیوتن همه اینها را به اضافه قوانینی که تنظیم کرده، در یک کتاب آورده. کتاب «اصول» شرح تمام نبوغ نیوتن است؛ یعنی همان سه اصل اساسی و معروف او. کتاب اواخر قرن 17 چاپ شد. فقط چند نفر از دانشمندان زمان خودش توانستند مطالبش را بفهمند. البته نیوتن می‏خواست کتاب را طوری بنویسد که برای همه قابل فهم باشد اما کتاب این طور از آب در نیامده بود. هنوز هم تعداد بسیار کمی از آدم‏ها این کتاب را به طور کامل خوانده‏اند اما همه مطالب این کتاب را می‏دانند؛ اصولی که هنوز در علم مکانیک می‏توانند هر مساله‏ای را حل کنند.


منبع : همشهری جوان





طبقه بندی: کتاب
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 آبان 25 توسط صادق | نظر بدهید

گزیده ‌گویی‌هایی از جبران خلیل جبران درباره‌ی عشق 

هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، ‌از پی‌اش بروید،‌ هرچند راهش سخت و ناهموار باشد....

عشق ، ‌تنها آزادی در دنیاست، ‌زیرا چنان روح را تعالی می‌بخشد که قوانین بشری و پدیده‌های طبیعی مسیر آن را تغییر
نمی‌دهند.

محبوبم، ‌اشک‌هایت را پاک کن! زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته، ‌موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می‌دارد. اشک‌هایت را پاک کن و آرام بگیر، ‌زیرا ما با عشق میثاق بسته‌ایم و برای آن عشق است که رنج نداری، ‌تلخی بی نوایی و درد جدایی را تاب می‌آوریم.

 

یک روح در سه بدن
یک روح در سه بدن

 

 

 

 

 

 

 

 

هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، ‌از پی‌اش بروید،‌

هرچند راهش سخت و ناهموار باشد.

هنگامی که بال‌هایش شما را در بر می‌گیرد، ‌تسلیمش شوید،‌

گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروح‌تان کند.

وقتی با شما سخن می‌گوید باورش کنید،‌

گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد،‌ همان گونه که باد شمال باغ را بی‌بر می‌کند.

زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان می‌گذارد، ‌به صلیبتان می‌کشد.

همان گونه که شما را می‌پروراند، ‌شاخ و برگ‌تان را هرس می‌کند.

همان گونه که از قامت‌تان بالا می‌رود و نازک‌ترین شاخه‌هاتان را که در آفتاب می‌لرزند نوازش می‌کند، ‌به زمین فرو می‌رود و ریشه‌هاتان را که به خاک چسبیده‌اند می‌لرزاند.

عشق، شما را همچون بافه‌های گندم برای خود دسته می‌کند.

می‌کوبدتان تا برهنه‌تان کند.

سپس غربال‌تان می‌کند تا از کاه جداتان کند.

آسیاب‌تان می‌کند تا سپید شوید.

ورزتان می‌دهد تا نرم شوید.

آنگاه شما را به آتش مقدس خود می‌سپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند، ‌نانی شوید.

یک روح در سه بدن

او پرنیان نوازش بال‌هایی ظریف را احساس کرد که گرد قلب فروزانش پرپر زنان می‌چرخیدند، ‌و عشقی بزرگ وجود او را تسخیر کرد... عشقی که قدرتش ذهن آدمی را از دنیای کمیت و اندازه جدا می‌کند... عشقی که زبان به سخن می‌گشاید، ‌هنگامی که زبان زندگی فرو می‌ماند ... عشقی که همچون شعله‌ی کبود فانوس دریایی، ‌راه را نشان می‌دهد و با نوری که به چشم دیده نمی‌شود هدایت می‌کند.

 

زندگی بدون عشق، ‌به درختی می‌ماند بدون شکوفه و میوه. عشق بدون زیبایی، ‌به گل‌هایی می‌ماند بدون رایحه و به میوه‌هایی که هسته ندارند ... زندگی، ‌عشق و زیبایی، ‌یک روح‌اند در سه بدن که نه از یکدیگر جدا می‌شوند و نه تغییر می‌کنند.

جان‌های خاکی ما که اشتیاقی پنهان به حقیقت دارند

گاه به گاه برای مصالح زمینی از آن دور می‌شوند،‌

و برای هدفی زمینی از آن جدا می‌افتند.

یک روح در سه بدن

با وجود این، ‌همه‌ی روح‌ها در دستان امن عشق اقامت دارند

تا زمانی که مرگ از راه برسد و آن‌ها را نزد خدا به عالم بالا ببرد.

برای خاطر عشق به من بگو، ‌آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه می‌کشد، ‌نیرویم را می‌بلعد و اراده‌ام را زایل می‌کند؟

خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودنی مجدانه است. عشق ثمره‌ی خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظه‌ای تحقق نیابد، ‌در طول سالیان و حتی نسل‌ها نیز تحقق نخواهد یافت.

فقط عشق آدم کور است که نه زیبایی را درک می‌کند و نه زشتی را.

عشق، ‌وقتی دچار غم غربت باشد، ‌از حساب زمان و هیاهوی آن ملول می‌گردد.

عشق میزبانی مهربان است. گرچه برای میهمان ناخوانده، ‌خانه‌ی عشق سراب است و مایه‌ی خنده.

عشق از ژرفای خویش آگاه نمی‌شود، ‌جز در لحظه‌ی جدایی.

گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد،‌ همان گونه که باد شمال باغ را بی‌بر می‌کند.

زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان می‌گذارد، ‌به صلیبتان می‌کشد.

همان گونه که شما را می‌پروراند، ‌شاخ و برگ‌تان را هرس می‌کند.

...

عشق در ردای افتادگی از کنارمان می‌گذرد؛ ‌اما ما می‌ترسیم و از او می‌گریزیم، ‌یا در تاریکی پنهان می‌شویم، ‌یا این که تعقیبش می‌کنیم و به نام او دست به شرارت می‌زنیم.

عشق رازی است مقدس.

برای کسانی که عاشقند، ‌عشق برای همیشه بی‌کلام می‌ماند؛

یک روح در سه بدن

اما برای کسانی که عشق نمی‌ورزند، ‌عشق شوخی بی‌رحمانه‌ای بیش نیست.

حتی عاقل‌ترین مردمان نیز زیر بار سنگین عشق خم می‌شوند؛

اما براستی، ‌عشق به سبکی و لطافت نسیم خوش لبنان است.

عشق واژه‌ای است از جنس نور که با دستی از جنس نور، ‌بر صفحه‌ای از جنس نور نوشته می‌شود.

عشق همانند مرگ همه چیز را دگرگون می‌کند.

نخستین نگاه معشوق، ‌به روح ازلی می‌ماند که بر سطح آب‌ها روان شد،‌ بهشت و جهنم را آفرید، ‌سپس گفت: ‌"باش" و همه چیز موجود شد.

 





طبقه بندی: عشق
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 آبان 24 توسط صادق | نظر بدهید

چایی شیرین پادشاهان

اوحدالدین محمدبن محمد انورى ابیوردى

از گویندگان نامبردار نیمه دوم قرن ششم هجرى و از کسانى است که در تغییر سبک سخن فارسى اثر بیّن و آشکارى دارد. تخلص وى ، همچنانکه خود گفته و معاصران او در اشعار خود آورده‌اند ، انورى است لیکن بنابر نقل دولتشاه در تذکره? الشعراء تخلص او نخست ”خاورى“ منسوب به دشت خاوران بوده است که شهر انورى یعنى ابیورد در آن دشت واقع بود ، و بعد به فرمان استاد خویش ”عماره“ آن تخلص را رها کرد و انورى را برگزید.  

 

همین روایت را هدایت در مجمع‌الفصحا تکرار کرده است و به‌هرحال مسلم است که تخلص انورى را دیگران به او دادند و او خود اختیار نکرده بود.  

 

دوران جوانى انورى بطوس در تحصیل علوم گذشت، و او گذشته از ادبیات که در آن به غایت قصوى رسید، به فلسفه و ریاضیات نیز توجه داشت و در عین اشتغال به علم در شعر نیز مهارت حاصل کرد و هم در جوانى به دربار سنجر راه یافت و قسمت بزرگى از عمر خود را در خدمت آن سلطان گذرانید، چنانکه خود در یکى از قصاید که در مدح آن پادشاه جنگجو سروده است، گوید:  

 

خدمت سى سال را آخر بباید حرمتى / خدمت سى‌ساله در حضرت نباشد سرسرى 

 

و در این صورت ورود او به دربار سلطان سنجر باید در اوائل عهد سلطنت آن پادشات صورت گرفته باشد؛ و چنانکه از مطالعه در آثار وى برمى‌آید سال‌ها بعد از سنجر (یعنى بعد از سال ??? هـ) زنده و در دوره تسلط غزان (بعد از اسارت سنجر و مرگ او)، دچار مشکلاتى بوده و ناگزیر به مدح امرا و رجال خراسان روزگار مى‌گذرانیده است تا به سال ??? به درود حیات گفت.  

انورى در سرودن قطعات نیز ید بیضاء نموده و در این نوع از شعر اقسام معانى را از مدح و هجو گرفته تا وعظ و تمثیل و نقدهاى اجتماعى به بهترین وجه به‌کار برده است، به‌حدى که بعد از او کمتر کسى توانست در این نوع از کلام همطراز او گردد. 

انورى از جمله? بزرگترین شاعران ایران و از کسانى است که هم از دوره? حیات او استادى و هنر وى در شعر مسلم گشت، و پس از او شاعران همه او را به استادى و علو مقام ستوده‌اند چنانکه عوفى در لباب‌الالباب گوید «تمامت قصاید او مصنوع است و مطبوع و هیچ‌کس انگشت بر یکى از آنها نتواند نهاد». وى طبعى قوى و اندیشه‌اى مقتدر و مهارتى وافر در آوردن معانى دقیق و مشکل در کلام روان و نزدیک به لهجه? تخاطب زمان داشت. بزرگترین وجه اهمیت او در همین نکته? اخیر یعنى استفاده از زبان محاوره در شعر است و او بدین ترتیب تمام رسوم پیشینیان را در شعر درنوشت و طریقه‌اى تازه در آن ابداع کرد که علاوه بر مبتنى بودن بر زبان تخاطب، با رعایت سادگى و بى‌پیرایگى کلام و آمیزش آن با لغات عربى وافر و حتى ترکیبات کامل عربى و استفاده از اصطلاحات علمى و فلسفى بسیار و مضامین و افکار دقیق و تخیلات و تشبیهات و استعارات بسیار همراه است. گاه سخن انورى به درجه‌ئى از سادگى مى‌رسد که گوئى او قسمت‌هائى از محاورات معمول و عادى را در شعر خود گنجانیده است مانند:  

 

گفت این هر دو یکى جز که شهاب‌الدین نیست
گفتم آن‌دیگر گفتا حسن محمودست 
گفتم اغلوطه مده این چه دوئى باشد گفت 
دوئى عقل که هم شاهد و هم مشهودست 

  

وقتى انورى سادگى و روانى کلام خود را با خیالات دقیق غنائى به‌هم آمیخت، غزل‌هاى شیواى زیباى مطبوع و دل‌انگیز خود را پدید مى‌آورد و الحق باید او را در غزل از کسانى شمرد که آن را مانند ظهیر فاریابى پیش از سعدى به عالى‌ترین مراحل کمال و لطف نزدیک کرده و این راه دشوار را در شعر آماده? آن ساخته‌اند که محل جولان اندیشه? باریک‌بین و خیالات دقیق و عالى سعدى قرار گیرد.  

 

انورى در سرودن قطعات نیز توانا بود و در این نوع از شعر اقسام معانى را از مدح و هجو گرفته تا وعظ و تمثیل و نقدهاى اجتماعى به بهترین وجه به‌کار برده است، به‌حدى که بعد از او کمتر کسى توانست در این نوع از کلام همطراز او گردد.  

 

به‌هرحال انورى در قصیده و غزل و قطعه از ارکان استوار شعر و ادب پارسى شد و به مرتبتى رسید که او را یکى از سه پیامبر شعر پارسى بدانند.  گرچه مفاهیم شعر او بیشتر حول مدح پادشاهان و اعیان می گردد.

 

آفتاب





طبقه بندی: ادبی
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 آبان 21 توسط صادق | نظر بدهید

جان پدرت ولم کن ای زلزله جان(طنز)

با زلزله در هراس و در بیم شدیم

در فکر فرائض و تعالیم شدیم

گفتیم که فکر آخرت باید بود

چون رفت ،همان کسی که بودیم شدیم

 

***

می گفت دوباره این وری می آیم

با لرزه و پس لرزه، سری می آیم

اینبار نشد ، بزودی انشا ء الله

با ریشتر  بیشتری می ایم

 

***

جان پدرت ولم کن ای زلزله جان(طنز)

گفتند که برق شد گران لرزیدیم

از قیمت میوه یا که نان لرزیدیم

ای زلزله کوتاه بیا زیرا ما

در حد توان و وُسعمان لرزیدیم

 

***

هرچند گسل فت و فراوان داریم

از شوش گرفته تا لویزان داریم

اما دلمان محکم و قرص است همه

زیرا که مدیریت بحران داریم

جان پدرت ولم کن ای زلزله جان(طنز)

***

جان پدرت ولم کن ای زلزله جان

انگار تو هم حال خوشی داری هان

هی هل نده بیخودی ،که با این اوضاع

اصلا ،ابدا  نمی شود خورد تکان

 

***

از کوچه صدای هلهله می آید

مادر زن من چو چلچه می آید

فریاد که در خانه و کاشانه ی ما

روزی دوسه بار زلزله می آید

 

 

مصطفی مشایخی





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 آبان 17 توسط صادق | نظر
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.