سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
مسجدالحرام حضرت محمد(ص)

رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در قرآن ده نام دارد:

امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در قرآن ده نام دارد .

1 - محمد(صلى الله علیه و آله) و ما محمد الا رسول. (1)

2 و 3 - احمد و رسول؛ و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد. (2)

4 - عبدالله و انه لما قام عبدالله. (3)

5 – طه، ما انزلنا علیک القرآن لتشقى. (4)

6 – یس، والقرآن الحکیم. (5)

7 - ن والقلم و ما یسطرون. (6)

8 - مزمل یا ایهاامزمل. (7)

9 - مدثر یا ایها المدثر. (8)

10- ذکر قد انزلنا الله الیکم ذکرا رسولا. (9)

سپس
امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: ذکر از نام‌هاى آن حضرت است و ماییم اهل
ذکر که حق تعالى در قرآن ذکر کرده است که هر چه ندانید از اهل ذکر سئوال
کنید.

بعضى از علما براى آن حضرت چهارصد نام از قرآن استخراج کرده‌اند.(10)


پی‌نوشت‌ها:

1- سوره آل عمران، 144.

2- سوره صف، 6.

3- سوره جن، 19.

4- طه، آیه 1 و 2.

5- یس، آیه 1 و 2.

6- قلم، آیه 1.

7- مزمل، آیه 1.

8- آیه 1.

9- سوره طلاق، آیه 10.

10- بصائر الدرجات، ص 512/ جلاء العیون، ص 35.





طبقه بندی: قرآن،  نام‌های پیامبر
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 12 توسط صادق | نظر بدهید
مسجدالحرام حضرت محمد(ص)

رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود:

من
شبیه‌ترین مردم به حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هستم و حضرت ابراهیم
شبیه‌ترین افراد به آدم (علیه‌السلام) در خلق و خلقت بود، حق تعالى مرا از
بالاى عرش پر عظمت و جلال خود به ده نام نامیده و صفت مرا بیان کرده و به
زبان هر پیامبرى بشارت مرا به قوم خود داده و در تورات و انجیل نام مرا
بسیار یاد کرده و نام مرا از نام بزرگوار خود مشتق نمود.

نام او "محمود" است و نام مرا "محمد" نام نهاد و مرا در بهترین قرنها و در میان نیکوترین امت‌ها ظاهر گردانید.

- در تورات مرا «احید» نامید زیرا که به توحید و یگانه پرستى خدا مبعوث شده‌ام و جسدهاى امت من بر آتش حرام گردیده است .

- در انجیل مرا «احمد» نامید زیرا که من محمودم در آسمان، و امت من حمد کنندگانند.

- در زبور مرا «ماحى» نامید، زیرا که به سبب من از زمین عبادت بت‌ها را محو مى‌نماید.

- در قرآن مرا «محمد» نامید، زیرا که در قیامت همه امت‌ها مرا ستایش خواهند کرد و کسى در قیامت شفاعت نخواهد کرد مگر به اذن من .

- در قیامت مرا «حاشر» خواهند نامید زیرا زمان امت من به حشر متصل است .

- و مرا «موقف» نامید، زیرا که من مردم را نزد خدا به حساب مى‌دارم .

- و نیز مرا «عاقب» نامید زیرا که من بعد از پیامبران آمده‌ام و بعد از من پیامبرى نیست .

-
و من رسول «رحمت» و رسول «توبه» و رسول «ملاحم یعنى جنگ‌ها» و منم «مقفى»
که از قفاى انبیاء مبعوث شده‌ام و منم «قسم» یعنى جامع کمالات .

پروردگارم
بر من منت گذاشت و گفت اى محمد من هر پیامبرى را به زبان امتش فرستادم و
بر اهل یک زبان فرستادم و تو را بر هر سرخ و سیاهى مبعوث کردم .

تو را به ترسى که بر دل دشمنان تو افکندم یارى دادم و هیچ پیامبر دیگرى را چنین نکردم .

و غنیمت کافران را بر تو حلال گردانیدم و براى احدى قبل از تو حلال نکرده بودم بلکه مى‌بایست غنیمت‌هایى را که مى‌گفتند بسوزانند.

و به تو و امت تو گنجى از گنج‌هاى عرش خود که آن سوره فاتحة الکتاب و آیات سوره بقره است عطا کردم.

و
من همه زمین را براى تو و امت تو محل سجده و نماز گردانیدم بر خلاف
امت‌هاى گذشته که مى‌بایست نماز را در معبدهاى خود سجده کنند، و خاک زمین
را بر تو پاک کننده گردانیدیم و «الله اکبر» را به امت تو دادم و یاد تو
را با یاد خدا مقرون کردم که هرگاه امت تو مرا به وحدانیت یاد کنند تو را
هم به پیامبرى یاد کنند.(1)

«اى محمد خوشا به حال تو و امت تو»


1- جلاء العیون، ص 31/ علل الشرایع، ص 127/ معانى الاخبار، ص 50 .

قصص الرسول یا داستان‌هایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده





طبقه بندی: پیامبر(ص)
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 12 توسط صادق | نظر بدهید
امام ابلیس پیامبر

هنگام
تولد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) ابلیس در میان فرزندان خود
فریاد کشید که همه نزد آن آمدند و پرسیدند چرا بى تاب و نگران شده‌اى؟

ابلیس
در پاسخ گفت: واى بر شما امشب چهره آسمان و زمین دگرگون شده، و موضوع
عظیمى براى من رخ داده که از زمان عروج عیسى به آسمان تاکنون برایم رخ
نداده است، بروید به جستجو بپردازید چه اتفاقى افتاده است؟!

همه آنها در سراسر زمین متفرق شدند و به جستجو پرداختند و سپس نزد ابلیس آمدند و گفتند: چیز تازه‌اى رخ نداده است.

ابلیس
گفت: من خودم به جستجو مى‌پردازم و جریان را کشف مى‌کنم، پس به روى زمین
آمد و همه جا را گشت و تا این که به سرزمین مکه رسید؛ دید سراسر حرم مکه
پر از فرشتگان است خواست وارد حرم گردد فرشتگان بر او فریاد زدند. از نهیب
فرشتگان به عقب بازگشت، سپس به صورت گنجشگى شد و از جانب کوه حراء(که در
یک فرسخى مکه بود) داخل حرم شد، ناگهان جبرئیل بر او فریاد زد: برگرد
خدایت تو را لعنت کند!

ابلیس گفت: یک سوالى دارم بگو امشب در زمین چه اتفاقى رخ داده است؟

جبرئیل فرمود: محمد(صلى الله علیه و آله) متولد شده است .

ابلیس گفت: آیا مرا در او بهره‌اى است؟

جبرئیل فرمود: خیر

ابلیس گفت: آیا در امت او بهره‌اى است؟

جبرئیل فرمود: آرى

ابلیس گفت: به همین اندازه راضى و خشنودم.


برگرفته از منتهى الامال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 18.





طبقه بندی: پیامبر(ص)،  ابلیس
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 12 توسط صادق | نظر بدهید
حضرت محمد (ص)

از ابوطالب روایت شده که عبدالمطلب گفت:

شبى
از شب‌ها در حجر اسماعیل خوابیده بودم، ناگاه خواب عجیب و غریبى دیدم،
برخاستم در راه یکى از کاهنان مرا دید که مى‌لرزم چون آثار تغییر در من
مشاهده کرد گفت: چه شده که بزرگ عرب چنین رنگش تغییر کرده؟ آیا حادثه‌اى
از حوادث روزگار روى داده است؟

گفتم: بله امشب در حجر
اسماعیل خوابیده بودم در خواب دیدم که درختى از پشت من روئیده شد؛ چنان آن
درخت بلند گردید که سرش به آسمان و شاخه‌هایش مشرق و مغرب را گرفته، نورى
از آن درخت ساطع گردید که هفتاد برابر نور خورشید بود، و عرب و عجم را
دیدم که براى آن درخت سجده مى‌کردند، پیوسته عظمت و نور آن درخت بیشتر
مى‌شد اما گروهى از قریش خواستند آن درخت را قطع کنند، چون نزدیک مى‌رفتند
جوانى که از همه نیکوتر و پاکیزه‌تر بود آنها را مى‌گرفت و پشت‌هایشان را
مى‌شکست و چشم‌هایشان را مى‌کند. پس دست بلند کردم که شاخه‌اى از شاخه‌هاى
آن را بگیرم آن جوان مرا صدا زد و گفت: تو را از ما بهره‌اى نیست، گفتم:
درخت از من است و من از آن بهره‌اى ندارم؟ گفت بهره‌اش از آن گروهى است که
به آن آویخته‌اند، پس هراسان از خواب بیدار شدم .

چون کاهن
این خواب را شنید رنگش متغیر شد و گفت: اگر راست بگویى از صلب تو فرزندى
بوجود خواهد آمد که مالک مشرق و مغرب گردد و پیامبر مى‌شود.

پس عبدالمطلب گفت: اى ابوطالب سعى کن آن جوانی که در خواب یارى او می‌کرد؛ تو باشى .

ابوطالب پیوسته بعد از فوت آن حضرت آن خواب را ذکر مى‌کرد و مى‌گفت: والله آن درخت ابوالقاسم امین است .

مرحوم مجلسى(ره) مى‌فرماید: ظاهرش آن است که آن جوان تعبیرش امیرالمومنین است.(1)

 


1- کمال الدین، ص 173، امالى شیخ صدوق، ص216، جلاء العیون، ص 66.

برگرفته از کتاب قصص الرسول یا داستان‌هایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف‌زاده

 





طبقه بندی: پیامبر(ص)
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 12 توسط صادق | نظر بدهید
پیامبر

صبح
همان روزى که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) متولد شد هر بتى که در هر جاى
عالم بود سرنگون شد و کاخ پادشاه عجم لرزید و چهارده کنگره آن افتاد و
دریاچه ساوه که آن را مى‌پرستیدند فرو رفت و خشک شد، "همان که نمک شده و
نزدیک کاشان است" و وادى سماوه که سالها بود کسى در آن آب ندیده بود؛ آب
در آن جارى شد و آتشکده فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود، خاموش شد و
طاق کسرى از وسط شکست و نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم
منتشر گردید تا به مشرق رسید و تخت هر پادشاهى در آن روز سرنگون شده بود و
همه پادشاهان در آن روز لال و گنگ بودند و نمى‌توانستند سخن بگویند و سحر
ساحران باطل شد و قریش در میان عرب بزرگ شد، و به آنها «آل الله» مى‌گفتند
زیرا که در خانه خدا بودند.

آمنه(علیهاالسلام)
مادر آن حضرت فرمود: والله چون پسرم بر زمین قرار گرفت دست‌هایش را بر
زمین گذاشت و سر به سوى آسمان بلند کرد، و از او نورى ساطع شد که همه چیز
را روشن کرد و میان آن روشنایى، صدایى شنیدم که گوینده‌اى مى‌گفت: تو
بهترین مردم را زائیدى، پس او را محمد نام گذار، و چون شب شد این ندا از
آسمان رسید که: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا .»

در
آن شب دنیا روشن شد و هر سنگ و کلوخ و درختى خندید و آنچه در آسمان‌ها و
زمین بود تسبیح خدا گفتند و شیطان پا به فرار گذاشت و مى‌گفت: بهترین
امت‌ها و گرامى‌ترین بندگان و بزرگترین عالمیان، امت محمد است.

 


برگرفته از کتاب منتهى الامال، شیخ عباس قمی





طبقه بندی: پیامبر(ص)
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 12 توسط صادق | نظر بدهید
حضرت محمد

حادثه بزرگ جامه آغشته به خون حضرت یحیى علیه السلام و تولد پدر پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم)

هنگامی
که عبدالله پدر پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) در مکه دیده به جهان
گشود همه کشیشان یهود که در شام بودند اطلاع یافتند، به این ترتیب که:

در
نزد آنها جامه پشمى سفید رنگى بود که به خون حضرت یحیى (علیه‌السلام)
آغشته بود و آنها در کتاب‌هاى دینى خود خوانده بودند که هرگاه آن جامه را
به رنگ سفید یافتند و دیدند که از آن قطره‌هاى خون مى‌چکد بدانند که در
همان ساعت پدر حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) متولد شده است .

آنها
همین موضوع را در آن جامه دیدند، همه آنها به مکه مسافرت نمودند و تصمیم
داشتند که با نیرنگ به عبدالله آسیب برسانند، خداوند عبدالله را از گزند
آنها حفظ کرد و آنها به هدف شوم خود دست نیافتند.

آنها در مکه از هر کس در مورد عبدالله سئوال مى‌کردند، جواب مى‌شنیدند که عبدالله نورى است که در خاندان قریش مى‌درخشد.1

نوشته‌اند:
روزى عبدالله در مکه به شکار رفت در آن مکان 90 نفر از کشیشان یهود که به
شمشیرهاى زهرآلود مسلح بودند به سوى او رفتند تا او را غافلگیر کرده و
بکشند.

وهب، پدر حضرت آمنه "مادر پیامبر(صلى الله علیه و
آله)" صاحب آن شکارگاه بود در آنجا حضور داشت وقتى کشیشان را در آنجا دید
دریافت که در کمین عبدالله هستند تا به او آسیب برسانند با این که تنها
بود براى کمک به سوى عبدالله شتافت.

وهب مى‌گوید:
نزدیک عبدالله رفتم ناگاه مردانى را که شباهت به مردان دنیا نداشتند و
سوار بر اسب‌هاى شهاب بودند دیدم که بر آنها حمله کردند و آنها را سرکوب
نمودند و عبدالله را از گزند آنها نجات دادند.

هنگامى که
وهب این منظره زیبا را دید شیفته مقام عبدالله شد و گفت: براى دخترم آمنه
همسرى مناسب‌ تر و شایسته ‌تر از عبدالله نیست، با توجه که اشراف و
ثروتمندان قریش از آمنه خواستگارى کرده بودند ولى آمنه آنها را نمى‌پذیرفت
و به پدر مى‌گفت هنوز وقت ازدواج من نرسیده است .

وهب به خانه
بازگشت و جریان مقام با شکوه عبدالله را براى همسرش تعریف کرد و افزود که
عبدالله زیباترین مردان قریش است و داراى نسب شایسته‌اى است و من براى
دخترم شوهرى را غیر از او نمى‌پسندم نزد او برو و آمادگى دخترم را براى
همسرى با او اعلام کن .

عبدالمطلب
گفت: هیچ دخترى براى پسرم عبدالله پیشنهاد نشده که مناسب‌تر و شایسته‌تر
از آمنه باشد. آنگاه عبدالله با آمنه ازدواج کرد وقتى زن‌هاى قریش از
جریان آگاه شدند از حسرت این که این افتخار نصیب آنها نشده بیمار گشتند.

مادر آمنه به حضور عبدالمطلب «پدر عبدالله» آمد و عرض کرد: دخترى دارم، آماده‌ایم که او را همسر عبدالله نمائیم .

عبدالمطلب گفت: هیچ دخترى براى پسرم عبدالله پیشنهاد نشده که مناسب‌تر و شایسته‌تر از آمنه باشد.

آنگاه عبدالله با آمنه ازدواج کرد وقتى زن‌هاى قریش از جریان آگاه شدند از حسرت این که این افتخار نصیب آنها نشده بیمار گشتند.

گفته‌اند در شب عروسی آمنه، دویست زن از طایفه‌هاى گوناگون بر اثر محروم شدن از افتخار همسرى با عبدالله مردند. "والله اعلم"2

 

مرگ عبدالله در یثرب

حضرت محمد(ص)

عبدالله
از طریق ازدواج فصل نوینى از زندگى به روى خود گشود و شبستان زندگى خود را
با داشتن همسرى مانند آمنه روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت راه شام را
همراه کاروانى که از مکه حرکت مى‌کرد، در پیش گرفت .

زنگ حرکت
نواخته شد و کاروان به راه افتاد و صدها دل را نیز همراه خود برد، در این
وقت آمنه دوران بارداری خود را مى‌گذرانید، پس از چند ماه طالع کاروان
آشکار گشت، و عده‌اى به منظور استقبال از خویشان خود تا بیرون شهر رفتند.

پدر
عبدالله نیز در انتظار پسر بود، دیدگان کنجکاو عروسش هم عبدالله را در
میان کاروان جستجو مى‌کرد، متاسفانه اثرى از او در میان کاروان نبود و پس
از تحقیق مطلع شدند که عبدالله موقع مراجعت در یثرب "مدینه" بیمار شده و
براى استراحت و رفع خستگى، میان خویشان توقف کرده است، استماع این خبر
آثار اندوه و پریشانى در چهره هر دو پدید آورد و سیلاب اشکى از دیدگان پدر
و عروس فرو ریخت.

عبدالمطلب بزرگترین
فرزند خود به نام حارث را مامور کرد که به یثرب برود و عبدالله را همراه
خود بیاورد، ولی وقتى وی وارد مدینه شد اطلاع یافت که عبدالله یک ماه پس
از حرکت کاروان با همان بیمارى چشم از جهان بربسته است .

حارث پس از
مراجعت جریان را به عبدالمطلب رساند و همسرش را نیز از سرگذشت شوهرش مطلع
ساخت و آنچه از او باقى مانده بود پنج شتر و یک گله گوسفند و یک کنیز بنام
"ام ایمن" بود که بعدا پرستار پیامبر(صلى الله علیه و آله) شد.3

 


1- کحل بصره ، ص 12.

2- همان مدرک ، ص 13.

3- از تاریخ پیامبر اسلام، ص 54/ تاریخ طبرى، ج 2، ص 7 و 8.

قصص الرسول یا داستان‌هایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده

 





طبقه بندی: پیامبر(ص)،  پدر
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 12 توسط صادق | نظر بدهید
حضرت محمد (ص)

آمنه مادر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مى‌فرماید:

هنگامى که باردار محمد(صلى الله علیه و آله) شدم، نورى از او ساطع گردید که آسمانها و زمین را روشن کرد.

حضرت
آمنه مى‌فرماید: چند روزى بر من گذشت که ناراحت بودم، مى‌دانستم در ماه
زایمان هستم. شب ولادت درد من افزون شد و من تک و تنها در اطاق به شوهر
جوان‌مرگم عبدالله و به تنهایى و غربت خودم که دور از سرزمین یثرب
افتاده‌ام، فکر مى‌کردم، شاید آهسته آهسته اشک هم مى‌ریختم، از طرفى هم
خیال داشتم برخیزم و دختران عبدالمطلب را کنار بسترم بخوانم اما هنوز این
خیال قطعى نبود و با خودم مى‌گفتم از کجا معلوم این درد درد زائیدن باشد
که ناگهان به گوشم آوایى رسید که شادمان شدم، صداى چند زن را شنیدم که بر
بالینم نشسته‌اند و درباره من صحبت مى‌کنند.

از صداى آرام و دلپذیرشان
آنقدر خوشم آمد که تقریبا درد خود را فراموش ‍ کرده بودم، سرم را از روى
زمین برداشتم که ببینم زنانى که در کنارم نشسته‌اند کجایى هستند و از کجا
آمده‌اند و با من چه آشنایى دارند؟ دیدم چقدر زیبا! و چه خوش بو و پاکیزه!
من گمان کردم از خانم‌هاى قریش هستند حیرتم از این بود که چگونه بى خبر به
اتاق من آمده‌اند! و چه کسى ایشان را از حال من با خبرشان کرده است ؟

به
رسم و روش عرب‌ها که در برابر عزیزترین دوستانشان قربان صدقه مى‌روند به
گرمی گفتم: پدر و مادرم به فداى شما باد از کجا آمده‌اید و چه کسانى هستید؟

آن زن که طرف راستم نشسته بود گفت: من مریم مادر مسیح و دختر عمرانم !

دومى
مى‌گفت: من آسیه همسر فرعون هستم و دو زن دیگرى هم که دو فرشته بهشتى
بودند که به خانه من آمده بودند، دستى که از بال پرستو نرم‌تر بود به
پهلویم کشیده شد دردم آرام گرفت اما نه دیگر چیزى مى‌دیدم و نه چیزى
مى‌شنیدم این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته این حالت
محو شد و جاى خود را به نورى روحانى بخشید در روشنایى این نور ملکوتى،
پسرم را بر دامنم یافتم که پیشانى عبودیت بر زمین گذاشته بود و نجوایى
نامفهوم گوشم را نوازش مى‌داد با این که نه گوینده را مى‌دیدم و نه از
نجوایش مطلبى در مى‌یافتم باز هم خوشحال بودم .

سه موجود
سفیدپوش پسرم را از دامنم برداشته بودند، نمى‌دانستم این سه نفر کیستند از
خاندان هاشم نبودند عرب هم نبودند شاید آدمى زاد هم نبودند، اما من
مى‌ترسیدم و در عین حال قدرتى که دستم را پیش ببرد و کودک تازه به دنیا
آمده‌ام را از دستشان بگیرد در من نبود، این سه نفر با خودشان دو ظرف
آورده و پارچه حریرى که از ابر سفیدتر و لطیف‌تر بود در کنارشان دیدم .

پسرم
را با آبى که در یکى از آن ظرف‌ها مى‌درخشید در ظرف دیگر شستشو دادند و
بعد در میان دو شانه‌اش مُهر زدند و بعد در آن پارچه پیچیدند و برداشتند و
با خود به آسمانها بردند، تا چند لحظه زبانم بند آمده بود ناگهان زبان و
گلویم باز شد و فریاد زدم ، امّ عثمان، امّ عثمان !

خواستم بگویم که نگذارند فرزندم را ببرند ولى در همین هنگام چشمم به آغوشم افتاد، اى خدا این پسر من است که به آغوشم آرمیده است.1

 


1- در دیار عشق، ص 91/ نخستین معصوم، ص 30.

قصص الرسول یا داستان‌هایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده





طبقه بندی: پیامبر(ص)،  تولد
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اسفند 12 توسط صادق | نظر بدهید

بند اول
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

 

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است

دیدم شروع محشر کبرای دیگر است

گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه

تاریک تر ز عرصة تاریک محشر است

گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین

اشک عزا به دیدة زهرای اطهر است

گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر

دیدم که روز، روز عزای پیمبر است

پایان عمر سید و مولای کائنات

آغاز دور غربت زهرا و حیدر است

قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر

اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

روی حسین مانده به دیوار بی کسی

چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

ای دل بیا گریة زینب نظاره کن

مانند پیرهن جگر خویش پاره کن

 

بند دوم
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

 

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در

از بهر قبض روح شریف پیامبر

از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب

بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر

با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه

در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر

یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش

محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی

روی حسین بر روی قلب پیامبر

دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار

بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن

از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه

گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه

 

بند سوم
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

 

پیغمبری که دید ستم های بی شمار

از کس نخواست اجر رسالت به روزگار

چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع

تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار

گویا نداشت شهر مدینه درخت گل

کآن را کنند در قدم فاطمه نثار

بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل

رنگ شرارت از رخشان بود آشکار

بابی که بود زائر آن سید رسل

آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار

بر روی دست و سینة آن بضعة الرسول

تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار

سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ

ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در به گوش

تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش

 

بند چهارم
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

 

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید

روز ملال و غصه و رنج و محن رسید

از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد

بس تیرها که لحظة دفنش به تن رسد

بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین

بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید

بر پیکری که بود پر از بوسة رسول

از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید

از جامه های یوسف کرببلا فقط

بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید

پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه

تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید

"میثم" بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت

یک کربلا شرارة آتش به من رسید

مرثیه خوان خامس آل عبا منم

در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم

غلام رضا سازگار





طبقه بندی: امام رضا(ع)،  عزا،  ماتم،  صفر
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید

محمد رسول الله

1- آیة المنافق ثلاث : اذا حدث کذب واذا وعد اخلف واذا اؤتمن خان

نشان منافق سه چیز است : 1 - سخن به دروغ بگوید . 2 - از وعده تخلف کند .3 - در امانت خیانت نماید .

 

صحیح مسلم ، کتاب الایمان ، ح 89

2- لا ینال شفاعتی من اخر الصلوة بعد وقتها

کسی که نماز را از وقتش تأخیر بیندازد، (فردای قیامت) به شفاعت من نخواهدرسید

 

(بحارالانوار،ج،83ص20)

3- أبغض الحلال الی الله الطلاق .

منفورترین چیزهای حلال در پیش خدا طلاق است .

 

سنن ابی داود ، کتاب الطلاق ، ح 1863

4- خَیرُ الأصحابِ مَن قَلَّ شِقاقُهُ و کَثُرَ وِفاقُهُ.

بهترین یاران کسی است که ناسازگاریش اندک باشد و سازگاریش بسیار

 

(تنبیه الخواطر، ج2، ص123 )

5- ابن آدم اذا اصبحت معافی فی بدنک آمنا فی سربک عندک قوت یومک فعلی الدنیاالعفاء .

فرزند آدم وقتی تن تو سالم است و خاطرت آسوده است و قوت یک روز خویش راداری ، جهانگر مباش .

 

کنز العمال ، ج 3 ، ص 782 ، ح 8740

6- ابن آدم عندک ما یکفیک وانت تطلب ما یطغیک لا بقلیل تقنع ولا بکثیر تشبع .

فرزند
آدم ، آنچه حاجت تو را رفع کند در دسترس خود داری و در پی آنچه تو را به
طغیان وا می دارد روز میگذاری ، به اندک قناعت نمیکنی و از بسیار سیر نمی
شوی .

 

کنز العمال ، ج 3 ، ص 782 ، ح 8740

7- مَن رَدَّ عَن عِرضِ اَخیهِ المُسلِمِ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ اَلبَتَّةَ

هرکس آبروی مؤمنی را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود.

 

(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال)

8- اتق دعوة المظلوم فإنما یسال الله حقه وان الله لن یضیع لذی حق حقه

از نفرین مظلوم بپرهیز زیرا وی به دعا حق خویش را از خدا میخواهد و خدا حق رااز حق دار دریغ نمیدارد .

 

کنز العمال ، ج 3 ، ص 507 ، ح 7650

9- اتقوا الحجر الحرام فی البنیان فانه اساس الخراب

از استعمال سنگ حرام در ساختمان بپرهیزید که مایه ویرانی است .

 

کنز العمال ، ج 15 ، ص 405 ، ح 41575

10- اَلعِبادَهُ سَبعونَ جُزء، اَفضَلُها جُزءً طَلَبُ الحَلالِ

عبادت هفتاد جزء است و بالاترین و بزرگترین جزء آن کسب حلال است.

 

(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال)

11- اتقوا فراسة المؤمن فإنه ینظر بنور الله

از فراست مؤمن بترسید که چیزها را با نور خدا می نگرد .

 

سنن ترمذی ، کتاب تفسیر القرآن ، ح 3052

12- اتقوا الدنیا فوالذی نفسی بیده انها لأسحر من هاروت وماروت

از دنیا بپرهیزید ، قسم به آن کس که جان من در کف اوست که دنیا ازهاروت و ماروت ساحرتر است .

 

کنز العمال ، ج 3 ، ص 182 ، ح 6063

13- اتقوا دعوة المظلوم فإنها تصعد الی السماء کأنها شرارة

از نفرین مظلوم بترسید که چون شعله آتش بر آسمان میرود .

 

کنز العمال ، ج 3 ، ص 500 ، ح 7601

14- لکل شیئى زکاة و زکاة الابدان الصیام

براى هر چیزى زکاتى است و زکات بدنها روزه است.

 

(الکافى، ج 4، ص 62)

15- اثنان یعجلهما الله فی الدنیا البغی وعقوق الوالدین .

دو چیز را خداوند در این جهان کیفر می دهد : تجاوز(به حقوق دیگران)، و ناسپاسی به پدر و مادر.

 

کنز العمال ، ج 16 ، ص 462 ، ح 45458

16- اجرأکم علی قسم الجد اجرأکم علی النار .

هر کس از شما در خوردن قسم جدی تر است به جهنم نزدیکتر است .

 

کنز العمال ، ج 11 ، ص 7 ، ح 30390

17- أجملوا فی طلب الدنیا فإن کلا میسر لما خلق له .

در طلب دنیا معتدل باشید و حرص نزنید ، زیرا به هر کس هر چه قسمت اوست می رسد.

 

سنن ابن ماجه ، کتاب التجارات ، ح 2133

18- هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار.

رمضان ماهى است که ابتدایش رحمت است و میانه‏اش مغفرت و پایانش آزادى از آتش جهنم.

 

(بحار الانوار،ج93،ص342)

19- احب الاعمال الی الله الصلاة لوقتها ثم بر الوالدین ثم الجهاد فی سبیل الله

بهترین کارها در نزد خدا نماز به وقتش است ، آنگاه نیکی به پدر و مادر ، آنگاه جنگ در راه خدا .

 

کنز العمال ، ج 7 ، ص 285 ، ح 18897

20- احب العباد الی الله الاتقیاء الاخفیاء

محبوبترین بندگان در پیش خدا پرهیزگاران گمنامند.

 

کنز العمال ، ج 3 ، ص 153 ، ح 5929

21- انَّ الدینارَ وَ الدُّرهَمَ اَهْلَکا مَنْ کانَ قَبلکُمْ و هُما مُهْلِکاکُمْ.

همانا دینار و درهم پیشینیان شما را به هلاکت رساند و همین دو نیز هلاک کننده شماست.

 

(جهاد النفس، ص 247)

22- احب الاعمال الی الله أدومها وان قل .

محبوبترین کارها در پیش خدا کاریست که دوام آن بیشتر است ، اگر چه اندک باشد .

 

صحیح مسلم ، کتاب صلاة المسافرین و قصرها ، ح 1305

23- احب الاعمال الی الله من أطعم مسکینا من جوع أو دفع عنه مغرما أوکشف عنه کربا

بهترین کارها در پیش خدا آن است که بینوایی را سیر کنند ، یا قرض او رابپردازند یا زحمتی را از او دفع نمایند .

 

کنز العمال ، ج 6 ، ص 342 ، ح 15958

24- لا فقر اَشد من الجهل ، لا مال اَعود من العقل .

هیچ تهیدستی سخت تر از نادانی و هیچ مالی سودمندتر از عقل نیست .

 

(اصول کافی،ج1،ص30)

25- احب الاعمال الی الله حفظ اللسان

بهترین کارها در پیش خدا نگهداری زبان است .

 

کنز العمال ، ج 3 ، ص 551 ، ح 7851

26- احب الجهاد الی الله عز وجل کلمة حق تقال لامام جائر

بهترین جهادها در پیش خدا سخن حقی است که به پیشوای ستمکار گویند.

 

مسند احمد ، باقی مسند الانصار ، ح 21137

27- احب الطعام الی الله ما کثرت علیه الایادی

بهترین غذاها در پیش خدا آن است که گروهی بسیار بر آن بنشیند .

 

کنز العمال ، ج 15 ، ص 233 ، ح 40716

28- احب اللهو الی الله تعالی إجراء الخیل والرمی .

بهترین بازیها در پیش خدا اسب دوانی و تیراندازی است .

 

کنز العمال ، ج 4 ، ص 344 ، ح 10812

29- طلب العلم فریضة علی کل مسلم، الا ان الله یحب بغاة العلم

طلب علم بر هر مسلمانی واجب است، همانا خدا جویندگان علم را دوست دارد.

 

(اصول کافی ج 1 /باب دوم/ص 35)

30- احب الله تعالی عبدا سمحا اذا باع وسمحا اذا اشتری وسمحا اذا قضی وسمحا اذااقتضی .

خداوند بندهای را که به هنگام خرید و هنگام فروش و هنگام دریافت سهلانگار است دوست دارد .

 

نهج الفصاحه ، ص 15 ، ح 85

31- احب عباد الله الی الله أنفعهم لعباده .

از جمله بندگان آن کس پیش خدا محبوبتر است که برای بندگان سودمندتر است.

 

نهج الفصاحه ، ص 15 ، ح 86

32- أحثوا التراب فی وجوه المداحین .

بر چهره ستایشگران، خاک بیفشانید .

 

کنز العمال ، ج 3 ، ص 574 ، ح 7960

33- احزم الناس أکظمهم للغیظ

آنکه در فرو بردن خشم از دیگران بیشتر است، از همه کس دور اندیشتر است .

 

نهج الفصاحه ، ص 17 ، ح 95

34- اختبروا الناس بأخدانهم ، فإن الرجل یخادن من یعجبه

مردم را از معاشرانشان بشناسید ، زیرا کند هم جنس با هم جنس پرواز .

 

نهج الفصاحه ، ص 19 ، ح 106

35- اخوف ما أخاف علی امتی الهوی وطول الامل .

بر امت خویش بیش از هر چیز از هوس و آرزوی دراز بیم دارم .

 

کنز العمال ، ج 3 ، ص 490 ، ح 7553

36- ادعوا الله وأنتم موقنون بالاجابة واعلموا أن الله لا یستجیب دعاء من قلبغافل لاه .

خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعارا از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد .

 

کنز العمال ، ج 2 ، ص 72 ، ح 3176

37- ادنی أهل النار عذابا ینتعل بنعلین من نار یغلی دماغه من حرارة نعلیه .

از مردم جهنم آنکه عذابش از همه آسانتر است دو کفش آتشین بپا دارد که مغزوی از حرارت کفشهایش به جوش میآید .

 

کنز العمال ، ج 14 ، ص 527 ، ح 39507

38- ادنی جبذات الموت بمنزلة مائة ضربة بالسیف .

آسانترین کشش های مرگ مانند صد ضربت شمشیر است .

 

کنز العمال ، ج 15 ، ص 569 ، ح 42208

39- اذا ابتلی أحدکم بالقضاء بین المسلین فلا یقض وهو غضبان ولیسو بینهم فی النظروالمجلس والاشارة

اگر
یکی از شما به کار قضاوت میان مسلمانان دچار شود باید به هنگام غضب
ازقضاوت خودداری کند و میان ارباب دعوا در نگاه و نشیمنگاه و اشاره تفاوتی
نگذارد .

 

کنز العمال ، ج 6 ، ص 102 ، ح 15034

40- اذا أحب الله عبدا حماه الدنیا کما یظل أحدکم یحمی سقیمه الماء .

وقتی خداوند بنده ای را دوست دارد، دنیا را از او منع می کند چنانکه شما مریض خویش را از نوشیدن آب منع می کنید.

 

کنز العمال ، ج 6 ، ص 471 ، ح 16595






طبقه بندی: حدیث،  رسول خد(ص)
نوشته شده در تاریخ جمعه 88 بهمن 23 توسط صادق | نظر بدهید
حضرت محمد ص

 

پیامبر
اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به مسواک نمودن بسیار اهمیت مى داد، بگونه
اى که در این باره فرمود: اگر بیم آن نمى رفت که براى امت من سخت باشد،
دستور مى دادم، روزى پنج بار مسواک کنند. مسواک را از چوب (اراک ) تهیه
نموده، و او خود همیشه از این نوع مسواک استفاده مى کرد. زیرا این مسواک،
دندان را تمیز کرده، و نیز مواد غذائى جا مانده، در لاى دندان را پاک مى
کند، و لثه هاى دندان را تقویت مى نماید.

و در روایتى است که جبرئیل
دستور مسواک و خلال کردن دندان و حجامت را از جانب خداوند به پیامبر اکرم
صلى الله علیه و آله و سلم نازل نمود(1) پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم
به حدى به این موضوع اهمیت مى داد که حتى در آخرین لحظات زندگى آن را
فراموش نکرد. او در بستر بیمارى افتاده، و شاید لحظاتى دیگر زندگى را وداع
گوید. اما در این لحظه نیز مسواک مى زند.

ابن اثیر مى نویسد: عایشه
گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم که مى فرماید: خداوندا،
مرا در سختى هاى مرگ یارى ده ، در این حال بعضى از فرزندان ابى بکر وارد
شد، در حالى که چوب مسواکى در دست داشت.(2)

پیامبر صلى الله علیه
و آله و سلم به او نظر افکند، از نگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم
دریافت که او مسواک را مى خواهد، به همین جهت مسواک را نرم نموده، در
اختیار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم قرار دادم ، و جنابش مسواک
نمودند، و آن را بر زمین گذاردند، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بعد
از لحظاتى از دنیا مى رود.(3)

 


1- و سائل الشیعه، کتاب الاطمهة و الاشربة، با 104 حدیث 3

2- گویند: مسواک تر و تازه سبزى در دست داشت.

3-
ابن اثیر، ج 2، ص 322 + سیره نبویه ابن هشام ، ج 4، ص 6541 + البدایه ، ج
5، ص 226 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 13 / 35 + حیاة محمد، ص 477 +
بخارى ، ج 3، (5 - 6) ص 139 - 141 + طبرى ، ج 2، ص 231 و غیره ...

منبع: سیاهترین هفته تاریخ، على محدث (بندرریگى )





طبقه بندی: پیامبر(ص)،  درس
نوشته شده در تاریخ جمعه 88 بهمن 23 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.